خوابهای رندانه
حیاط خلوت زندگیام عشق است.
پریشب در خواب مورد مهر بیپایان و توجهِ زاید کسی که نمیدانم که بود و چهرهای نداشت قرار گرفتم.
حالم دو روزه که خوبه. زندگی بر مدار میچرخه. گاهی هیجاناتم زیاد میشه، مثلا دیروز به طرز عجیبی با حرفی ساده و شوخیای معمولی از سمت میم، عصبانی شدم. چیزی که در خیلی ماه گذشته بیسابقه بوده. بعد البته معذرت خواستم و باز حالم به سرعت خوب شد. بالاخره وقتی دز هیجان در رگها زیاد بشه خشک و تر همگی با هم میافتند تو دیگ آش! و البته به گمانم اثرات اوکسیتوسین ترشح شده در بدنم به وقت خوابِ پریشب است.
به من اگر بود حتی لذت غذا و طعمها رو هم ترجیح میدادم در خواب حس کنم و در بیداری عدسی بخورم.
مزیت لذت در خواب اینه که تقریبا هیچ ساید افکت عینی نداره. مثلا با خوردن چاق نمیشی، یا با عشقبازی باردار یا حتی پشیمان.
کاش میشد زندگی رو اینجور بین لذتها و تلاشها تقسیم کرد. در بیداری مثل ماشین بود، و در خواب رند.