اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

بی‌خویشتن‌داری

شنبه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۲، ۰۶:۳۱ ب.ظ

بعد از دو هفته مقاومت کم آوردم. باز مشکلات جسمی‌ای که ضمیمه‌ی این احوال (عشق فروخفته) هست روی دست‌هام هویدا شد. دیشب خواب کاف رو دیدم که پیر و داغون شده و از من گله داشته، در خوابم بچه‌ای داشتم که پنهانش می‌کردم، ایینطور که بچه‌ی به دنیا آمده رو به درونم برگرداندم و بعد از مدتی مجدد بدنیا برگرداندمش و بچه در من رشد کرده بود و هیچ کسی باور نمی‌کرد این بچه نوزاد باشد و مشخصا سنی ازش رفته بود. خواب آشفته و در عین حال تأثر برانگیزی بود. صبح طاقت از کف دادم و به کاف پیام دادم. گفت غمگین است که احتمالا به مسأله‌ی خواهرش برمی‌گردد و شاید هم من! که البته بعید است. قراری گذاشتیم. 

حالا بی‌تابی‌ام کم شده اما ترس از انجام عملی که می‌دونم خطاست داره دیوونه‌ام می‌کنه.

چرا من انقدر ضعیفم! نمی‌فهمم چرا هیچ وقت نتونستم خویشتن‌داری کنم. در هیچ چیزی مطلقا خویشتن دار نبودم...

 

آمدم عنوان این پست را بنویسم، به سرم زد «بی‌خویشتن‌داری» یادم آمد چقدر استاد ح.ا تأکید داشت بر بی‌خویشی. من قبلترها انقدرها هم آدم مزخرفی نبودم، که الان هستم. از اون رابطه و اون عشق اسطوره‌ای-صوفیانه همه چیز تغییر کرد. هم حال جسمم، هم خویشتن‌داری‌ام.

باز یادم به اون داستان کافکا در کرانه و اون آدم افتاد که درونش در اثر رعدی خالی شده بود و هرکسی درون اون رو می‌تونست تسخیر کنه. 

اُف بر من.

خالی‌ام. بی‌خویشم. یک موجود بی‌هویت! چرا نمیی‌تونم چیزی برای این درون خالی‌ام بسازم!

سال‌هاست دارم تلاش می‌کنم و هنوز نشد که نشد.

 

۰۲/۰۵/۲۱
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی