اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

اصفهان

پنجشنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۲، ۰۸:۴۳ ق.ظ

از غروب دیروز یه حال عصبی و خشمی دست داد که منشأیی نداشت. ناچاراً رفتم سر کوچه سیگار کشیدم، که البته پیرزن همسایه آمد و زهرمار شد. شب جلسه داشتیم و به شکل بدی بی‌قرار و عصبی بودم. از همه چیز، از مدرس، از کتاب، از حرف‌ها و سوال جواب‌ها، از متن حتی! 

بعد از شام میم گفت تِرَک کن و ببین چندمین روز سیکل‌ات هست. چک کردم و دیدم بله در اوج نوسانات هورمونی‌ام و قبل‌ترش هم آنقدر سرم شلوغ بود که حواسم به حالم و روزم نبود.

صبح که بیدار شدم باز همان اوضاع بود. بعدش چه شد؟ نشستم تنظیمات وبلاگ را تغییر دادم تا شاید ردی از کسی ببینم و دلگرم شوم که به جای نوشتن در فیسبوک و توئیتر که جز پشیمانی ندارد، مزخرفات ذهنم را اینجا بنویسم که هم ناشناسم و هم لزومی به پاسخگو بودن نیست. و خب چرا اگر قرار است در دفتر یادداشت‌های شخصی‌ام ننویسم اینجا هم بدون مخاطب باشد؟ بالاخره شاید افلاطون و ارسطو درست می‌گفتند و من هم یک حیوان اجتماعی‌ام؟!

در همین احوالات همسایه‌ی محترم، که البته نمی‌دونم چقدر همسایه بود یا همسایه‌ی همسایه‌ی هم ... شروع کرد به ضربه زدنی ریتمیک به چیزی؛ و من را برد به بازار مسگرهای اصفهان. گفته بودم  بازار مسگرها از نقاط محبوب این زمین خاکی برای من است؟ دلم رفت برای اون پاساژ، و کوچه پس کوچه‌هاش. دلم خواست همین‌ حالا شال و کلاه کنیم و بریم اصفهان و قدمی در بازار مسگرها و میدان نقش جهان بزنیم. 

گمانم برنامه‌ای بچینم. قطعا توی شلوغی‌های تعطیلات این روزها و سفرهای پایان شهریور شدنی نیست اما هوس اصفهان در درونم جان گرفته.

دلم می‌خواد به اصفهان برگردم و اینها ....

۰۲/۰۶/۲۳
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۱)

سلااااممممم

خوبییییی؟

میشه بازم کامنت هاتو باز بذاری؟

چند ماهه در کمینم برات کامنت بذارم

 

اصفهان هم شهر منه :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی