اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

خب یکی از درس‌های بزرگ زندگی که هیچ‌وقت نباید لحظه‌ای ازش غافل بشم اینه که هرجور هیجانی زندگی رو مسموم می‌کنه. تو بگو هیجان درس خوندن. اینکه کله‌ی سحر پاشی و بخوای بخونی که جا نمونی و و و 

صبح از ۵ بیدارم و فکر کن! فقط ۴۵ دقیقه درس خوندم. چرا؟ چون خسته‌ام، ولی جوگیر بودم که باید خیلی تلاش کنم، کله‌ی سحر میم رو بیدارکردم و کشوندم سر کارهاش، کلی هیجان برای خوندنِ ۱۱۰ صفحه به زبان غیرمادری (وقتی آدم کند خوانی در زبان مادری هستی)، یعنی معقول نیستی، یعنی خودت هم می‌دونی نمیشه و پس، برای اونقدری هم که بطور نرمال باید، تلاش نمی‌کنی. چون کلِ برنامه مالیده‌ست.

دو باگ مهم این سایکولوژی انسان به دید من یکی نیاز و دیگری هیجانه.

حالا خودمم می‌دونم انسان بدون اینها یعنی ربات. 

درواقع من طرفِ رباتی زیستنم، تا نباتی و حیوانی زیستن.

گور بابای هرچی نیاز و هیجان. کاش میشد نفت ریخت پایِ درختِ احساساتِ این شکلی (نه مثلا گشنگی و درد و ...) و خوشکوندشون.

تازه یه باگ دیگه‌ی خلقت هم اینه که، روزمره‌ی زندگی برای یک مرغ اینه که هر روز حداقل یه تخم بذاره. این دیگه فاجعه‌ست ... با ۴۰ سال سن تازه ملتفت این موضوع شدم و اصلا همین هم دلیلی برای درس نخوندنم بود. از وقتی میم اینو بهم گفت دارم  دیوونه میشم. 

هی با خودم می‌گم چرا یه مرغ خودکشی نمی‌کنه؟ و بعدش می‌گم چرا خودت هنوز داری هر روز بیدار میشی از خواب و این نکبت رو به دوش می‌کشی.

کافکای خونم رفته بالا، و راستش اینو دوست دارم. اصلا در زندگیِ بدون اندیشه‌ی کافکایی ما همون مرغیم. با اندیشه‌ی کافکایی؟ یه مرغِ داغون‌تر.

والا

۰۲/۰۷/۰۲
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی