غمِ ناسور
جمعه, ۱۴ مهر ۱۴۰۲، ۱۰:۱۳ ب.ظ
کاش میشد به لاسی این غمِ دل فرو نشاند.
امروز با ع بحث کردم. امروز به شدت خشمگین بودم، از او، از اوضاع و مملکت، از همه چیز. با بابا هم رفتاری ناخوشایند داشتم. امروز خونهی اونها اصلا خوب نبود. خسته و کلافهام. دلم یه چیز سطحی و دم دستی و سهلالوصول میخواد تا این غم رو بهش بفریبم. متاسفانه نه خواب، نه شیرینی و شکلات و نه سیگار دوا نیست. شرابی هم در دست نیست.
دلم ناسور شده، و غمم داره پخش میشه.
۰۲/۰۷/۱۴
چرا با میم نه ؟