دربارهی سین.قاف.خ
پول رسید. این هفته به پژوهشگاه نرفتم. خیلی هم درس و مطالعه ردیف نبود. امروز نوشتهی کاف و تعاملش با سین را دیدم. قبلترش حالم گرفته بود، حالا خراب شد
خیلی خراب.
اعصابم خرد است.
به سین حسودی میکنم که آدمی چون کاف او را چنین ارج مینهد.
راستش خیلی خیلی حسودی میکنم به او و البته برایام قابل ستایش است. اصلا و هیچجوری هم نمیتوانم آن حجم از ذکاوت و پشت کار و جدیتاش را با فروکاست به خانواده و هزار المان مسخره توضیح دهم و خودم را آرام کنم. من میدانم و مطمئنم او یک آدم پر تلاش و جدیست و همین برای من کافیست که هم حسادت ورزم، هم احساس عجز و تحسین کنم. راستش رابطهاش با کاف هم برایم حسرتبرانگیز است اما باز هم به جهت ویژگیهای برجستهاش.
دوست ندارم آنقدر خودم را از او دور ببینم که مثل او شدن برایم منتفی باشد، اما راستش دور است. خیلی دور است. همین دور بودن و دسترسناپذیری (آنگونه بودنش برایِ من) بیشتر آزارم میدهد. گاهی به وجد میآیم و گاهی مثل حالا معلقم، و راستش گاهی دلم میخواهد دست بِکشم از همه چیز.
سخت است آدمی چون او و دسترسناپذیر؛ هم عصر، به جهت سن و سال کوچکتر، به جهت هوش و تلاش و دقت خیلی خیلی بالاتر ... سخت است و راستش نامید کننده هم.