اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

واقعیت رو بپذیر.

شنبه, ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ۰۹:۰۷ ق.ظ

قرار است به دیدنش بروم. کاف.

باز هم حسادت به سین دارد کار خراب کن می‌شود.

چه‌اش است این مغز ناهنجار! می‌دانی که همه‌اش میلی برای خواسته شدن است. می‌دانی که او تو را نمی‌خواهد. می‌دانی هیچی نیستی برایش جز یک *زن*. حالا بیا هزار دلیل بتراش و به هزار حیل‌اش گمراه کن خودت را و سرِ خودت شیره به مال. ته‌اش چه؟ یکجور خستگی و کسالت مثل همیشه برای تو، و یکجور ارضا و پیِ آدمِ جدید رفتن برای او. البته محتمل‌تر هست که حتی در همین اثنا آدم جدیدی بیاید و تو پرت شوی به زباله‌دانِ تمام زن‌هایی که فلان، بر حاشیه‌ی برگی از تاریخِ زندگی‌اش. میدانی هیچ‌گاه برایش نه سین می‌شوی و ن صاد و نه ف و نه ....

می‌روم اما برای مغز بهانه‌جوی خودم تا دست از سرم بر دارد. توان مقاومت ندارم دیگر. خسته و کلافه‌ام و میلم سرکوب و سرکوب سرکوب شده. 

 

 

می‌دونی چیه؟ تو هیچ وقت زندگی‌ات درست و درمون نمیشه. تو همیشه لنگ یکی هستی تا تو رو بخواد تا باور کنی بدرد بخوری.

ولی ...

ولی هم نداره.

دلم می‌خواد برگردم به کتابخونه و صبح تا شب اونجا مطالعه کردن.

۰۲/۰۸/۱۳
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی