مجموع شو وانگه درآ!
دانی که چیست دولت؟ همین که با خودت به صلح برسی.
والا نمیدونم از اون حرفهای زرده یا چی! ولی یه چیزی تو وجودمه. درکی دارم مبنی بر اینکه هرباری که از خودم دور شدم و از خودم بدم اومد و از خودم راضی نبودم و از خودم عصبانی بودم، بهدنبال التیامی تو بیرون میگشتم. توجه و ابراز علاقهی کسی، تعریف و تمجید کسی، نگاه کسی، و و و
الان؟
باید گزارش بدم: از ۶ تا ۷:۳۰ تو تخت غلت زدم. بعد با حالی بدتر از، یا شاید همون اندازه بد که روزهای پیش بوده، پا شدم. الان بیشتر از یک ساعت گذشته و بالاخره من مجموع شدم.
قصدم دارم درس بخونم و همین قصد اصلا حالم رو بهتر کرده. یه کم باز به خودم امیدوار شدم که آدمِ لش و بیخاصیتی که این روزها بودم رو دارم میتکونم از خودم.
و؟
هیچی حالم بهتر شده. گویی دولت داره دست میده؛ همون صلح با خویش یا همون عصبانی نبودن از خودم. اینجوری بیشتر میتونم برم به سمتی که دوست دارم، تا وقتی که از خودم عصبانی و کلافهام.
بریم ببینیم میشه نرینیم و خوب پیش بریم؟