کلافه از خودپرستی
کلهی سحر پاشدی، خواب پا نمیداد. چای گذاشتی با یه تکه نونچایِ بیات شده و یه دونه خرمای خشکِ زاهدی چاییات رو هورت میکشی و گرم میشی و تو سرِت کارها رو مرور میکنی. تایمر رو میزنی و شروع میکنی. بیست و چهار دقیقه و بیست و نه ثانیه بعد یکهو کلافه تایمر رو قطع میکنی. چهارتا صفحه بالا پایین میکنی. چهارتا صفحه تو فیسبوک. چهارتا آدم رو از سالهای دور به تماشا میشینی. صدای دزدگیر ماشین تو رو به خودت میاره. چقدر وقته رفتی تو یه فضای مجازی تا از واقعیت فاصله بگیری؟ واقعیت؟ همین وضع الان که نمیدونم چرا باز این دل بند نمیشه. میرم دوش بگیرم. یه چای دیگه. کلافه ام.
الگو در حال تکرار شدنه؛ از خودت بدت میاد، ذهنت بدنبال تأیید بیرونی برای تسکینه. تمنای خواسته شدن داره.
تف تو این ذهنِ خودپرست که قدری این بد اومدن رو تاب نمیاره.
خب عزیزم چه گهی هستی که ازت خوشم بیاد یا خوششون بیاد؟ تو اگر یه آدمی گذری بودی دماغمم برات بالا نمیکشیدم (نمیدونم چه اصطلاحیه!). مخلص کلام اینکه تو چون منی لزومی نداره مورد تأییدم باشی. تازه من بیشتر از هرکسی میدونم چه گهی هستی. بیشتر از هرکسِ دیگهای هم میشناسمت. پس دست بردار بر این اصرارِ بیحاصل. هیچ گهی نیستی که من یا هرکسی ازت خوشش بیاد.
فقط ببند.
سلام
ازتون دعوت می کنم مطالب و دلنوشته هاتون رو در شبکه اجتماعی ویترین نیز معرفی نمایید
با سپاس