انسان بودن
بکت میگه انسان بودنِ انسان با انتظاره که تعریف یا مشخص میشه. احتمالا منظورش پویا بودنه انسان بوده، چون یونسکو هم میگفت انسان بودن یعنی منتظر بودن، برای بهتر شدن اوضاع. شایدم اینو نگفت، شاید فقط مصاحبه کننده بود که اینو گفت، نمیدونم!
من اما منتظر چیزی نیستم. منتظر کسی هم نیستم. هیچ فکر نمیکنم قراره اوضاعِ بهتری بیاد. اصلاً نمیدونم اوضاع بهتر یعنی چی؟ چی قراره تغییر کنه مثلاً؟ انسان بودنم؟ جهان مزخرف؟ زندگی کوفتی؟ حالا تو بگو چند دغدغه کم یا بیش، اصل ماجرا که تغییری نمیکنه. وضع همونه که بوده. انسان بودن یعنی دشواری. اوضاع فقط یه جور میتونه تغییر کنه. اونم اینکه دیگه نباشم. انتظار برای نبودن اما نمیکشم، چه بسا که میترسم از نبودن.
ولی جدی چرا؟
چون انسانم اینقدر پرت و پلا فکر میکنم، یا چون پرت و پلا فکر میکنم انقدر گیجم؟
چطور فکر میکنی وضع بد فقط با پایان دادنه که تمام میشه ولی همچنان ادامه میدی؟!
انسان بودن یعنی تناقضهای بیپایان.
تو که منتظر هیچی نیستی حس نمی کنی که زیادی خوشبختی؟