اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

بلاتعلیق

سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۵:۵۸ ب.ظ

باز دارم سر می‌خورم. انگار گوشه‌ی یک قالیچه‌ی معلق را گرفته‌ام به بالا تا از روی آن پرت نشوم. انسانِ معلق. 

امروز یکی آمد و پای پست تماس با من پیامی خصوصی گذاشت. رفتم آن صفحه را دیدم. همان انسان معلق. یادم نمی‌آید کدام همان در سرم بوده؟ ولی دیدم هنوز همانم، همان انسان معلق به معنای عام آن. سعنی هنوز احساس معلق بودن در من هست. احساس بلاتکلیفی. تا که می‌آیم این زمدگی را سر و سامانی دهم یکهو می‌بینم دچار هزار سوال افسرده‌گون شده‌ام. 

دیشب چیزی را در اینجا نوشتم اما جای دیگری منتشر کردم. بعد با خودم گفتم چرا؟ این نوشته خودِ خود نوشته‌های اینجایی بود. دیدم دلم خواست دیده بشوم. بغدش چه؟ هیچ. دیدم چقدر مسخره بود آن کار. شاید بروم کلا آن صفحه را پاک کنم. البته که الان نچسانات روحی‌ام بالاست. صبر می‌کنم و بعد. 

ولی راستش دیدم انگار من از این تعلیق خسته‌ام. 

از ارتباط و چسبیدن هم.

مدتیه با هیچ کسی حرفی نمی‌زنم که برام گفت‌وگوی لذت بخشی باشه. امروز با آقای سبزی‌فروش دو کلمه حرف زدم. گفتم این اسفناج‌ها خارجیه و شیرین‌تره و آنها ایرانی. همین. واقعا همین. ولی دلم کمی باز شد. چرا؟ چون حس کردم نگاهش به من نگاه تحسین‌برانگیزی‌ست. گفت‌وگوی دو کلمه‌ای و دو تا نگاه. کمی آرام شدم.

ولی چرا؟ چرا باید نگاه بجوری؟ چرا باید تحسین بخواهی. چرا دیده شدن؟

اه که چه کلافه کننده‌ست این حس و این نیاز. 

باید یادم بندازم که هیچ گهی نیستی که کسی ازت خوشش بیاد، پس منتظر چیزی نباش که نمیاد و اگر اومد هم شک کن، چون تو خودت می‌دونی قاعده این نباید باشه.

با نیازهام چه کنم ولی؟ 

....

۰۲/۱۱/۱۷
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۱)

هرچی عرفشه و همه ی آدما انجام می دن

همه مثل همیم 

سخت نگیر 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی