همه چی هورمونه
روزِ عاشقان بود. من اول بار عاشق کی شدم؟ گمونم اول خدا، بعد امام زمان، بعد حسین، بعد زینب. برای یه دختر بچهی کوچولو که دنیاش محدود به مسجد و روضه و اینا بوده چی میتونست اون خواست رو برآورده کنه؟
بعد؟ بعد حباب ترکید. بعد من موندم و برهوت. بعد دست و پا زدم که اون حفره رو در درونم ترمیم کنم و هیچ وقت نشد. اصلا حفرهای نیست. یکسری هیجانات و نوسانات هورمونی. همین. همین هم بود. دوست داشتم بیقید و شرط عاشق باشم و معشوق. و خب مگه ممکنه؟ امر نامقید؟ معلومه که نه. پس دست کشیدم از توهمات. پام رو گذاشتم رو زمین سفت. بقول گروس دونه دونه پرهام رو چیدم و باهاش بالش ساختم برای یه خواب خوب. برای ساختن یه دنیای رویای. بازم نشد. چون همه چی هورمونه و فعل و انفعالات شیمیایی.
گاهی حفره دهن باز میکنه، میدونمم چی میخواد. غالبا توجه و برآورده شدن امیال ابتدایی. باهاش مدارا میکنم گاهی. باهاش دست به جنگ میبرم گاهی. و همیشه خواست خواست اونه. من این وسط هیچی نیستم. شاید با ریاضت و اینا درست بشه. شاید با این قبیل مراقبهها بشه کنترلش کنم. اما خب بعدش چی؟ هیچی. بعدش هیچی. تویی و یه سری افتخارات در غلبه بر نفس و کنترل بدن. بعدش؟ در میان خلق میری و سرت تو کار خودته. خوبهها، اما من دیگه پیر شدم از آزمودن. از آزمون و خطا کردن.
دلم میخواد تن بدم به همینی که هست. نه که تغییر ندم، نه، باهاش بازی کنم. با زندگیم بازی کنم. گاهی اون برنده، گاهی من برنده (مثلاً).
قرصها جواب دادند. افسرده نیستم، اما حالم هم خوب نیست، لااقل مثل روز اول. بدن خودش رو به این افزایش قرص تطبیق داده. ذهنم راه خودش رو میره، هرچقدر هم جلوش سد بگذارند و راه بر اون ببندند. ذهنم باور نمیکنه. باور نمیکنه چیزی قراره درست بشه. فقط هورمونها تعدیل میشن. چی بیشتر وقتی همه چی هورمونه؟ نمیدونم.