دلشوره
جمعه, ۲۷ بهمن ۱۴۰۲، ۱۲:۰۱ ب.ظ
نه نه، اشتباه بود که فکر میکردم دلم شور چیزی در آینده را میزند. خوب که دقت کردم دیدم ذهنم جایی بند نمیشود. ذهنِ مشوشم به این درک رسیده که چیزی در جایی سر جایش نیست، یا بیخبرست از آن، یا از کنترلش خارج شده، یا ... یا هرچه. خلاصه که سر جایش بند نیست. شاید هم همان داستان هورمونهاست و بس! شاید از دبهی قهوهایست که صبح پایین بردم!
اما دلشوره دارم. شاید برای دیدن یک عالمه آدم در برنامهی فردا و پسفردا! شاید چون قرار است درس سختی را شروع کنم! شاید اصلاً هیجان هر دوی اینهاست! دلم شور میزند.
دلم؟
آه که چه بیهمزبان ماندی دلْ.
۰۲/۱۱/۲۷