اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

غرهای آخر سالی

سه شنبه, ۲۲ اسفند ۱۴۰۲، ۱۰:۳۴ ق.ظ

در باب مسخره بودن قرارداد زمان که اینجور براش سر و کله می‌شکونند همینقدر بس (برای خودم)، که همیشه نگاهم به آدم‌هایی که متولد اواخر ۱۲۰۰ بودند و مسیر زندگی آنها را به اوایل یا اواسط ۱۳۰۰ رسانید، که برای من به معنای زیستن در دو قرن بود، ناخودآگاه به این چشم می‌نگریستم که آدم با تجربه‌تری‌ست [و همین وضع برای سال‌های قمری و میلادی]، و الان من و ما آدم‌هایی هستیم که یه پامون اون قرنه و یه پامون تو این قرن. و خب واضحه که هیچ دشتی نکردیم فراتر از یک زندگی معمولی.

چرا اینو میگم؟ چون سال هم همینه. یه قرارداد که هیچ ربطی به هیچی نداره مگر کمی نظم دادن به اموراتمون. حالا ملت آخر سالی می‌خوان همه چیز کهنه رو تموم کنن و همه چیز رو نو کنند. چرا؟ چون سال نو میشه؟ بامزه‌تر اینه که این روزها بیشتر از این که سال نو محسوب بشه، روزهای بعد از انتخاباته. روزهای پرتلاطم.  آ رفته و من هربار که نگاه بهش می‌کنم می‌دونم اگر من می‌رفتم، رفتنم مثل اون نمی‌بود، اما هی تهِ دلم می‌گم ای بابا هرچی بود بهتر از اینجا بود، نبود؟ نمی‌دونم! واقعا نمی‌دونم! اومده بودم بگم جغرافیا هم یه قرارداده و خیلی کانتی مکان رو از مقولات ذهنی بدونم و و و. ولی راستش اینجور به نظر نمیاد. من که تو ذهنم زندگی نمی‌کنم که به مقولات کانتی اینقدر وزن بدم که دیگه جایی برای واقعیتِ اون بیرون نَمونه! واقعیت اون بیرون داره مشت می‌کوبه تو صورتم و من نمی‌تونم بگم نه نه همه‌ی اینا پدیدارهاست و بس. نمی‌تونم. زندگی تو این جغرافیا یه زندگی نیست، مردگیه. یه جور لا‌لوهای کثافات دنبال یه چیز برای گذران بودنه. تصویر آشناست، نیست؟ سالیانیه آدم‌هایی، بچه و پیر و جوون و زن و مرد تا کمر خم میشن تو سطل‌های زباله بدنبال یه تیکه چیزی که یه جایی بهشون گفتن ازتون می‌خریم. و اونا دارن زندگی رو اینجور پیش می‌برن. فرقی بین ما نیست، مگر در ظاهر خوشگلتر و تمیزتر و اهداف گول‌زننده‌تر. ما هم تا کمر فرو رفتیم تو زباله‌ی تاریخ این مرز و بوم و بدنبال یه تیکه چیزی هستیم تا گذران امور کنیم؛ همون چیزی که بهش میگیم زندگی. 

خفتی در این شکل زیستنمون هست که پنهان کردن و یا نکردنش فرقی نداره، چون ما زباله‌گردِ این دورانیم. حالا اینکه کی این مرز و بوم اوضاعش به‌سامان بوده رو نمی‌دونم. اصلا به‌سامان به چه معنا رو هم نمی‌دونم. آدمی که چشمش تو زباله‌هاست و داره امورات زندگیش رو از لابه‌لای این زباله پیدا می‌کنه، چقدر فرصت داره تخیل کنه زندگی چه جورش قشنگ‌تر می‌تونه باشه؟! نه اینکه نشونش بِدن نه، خودش بشینه فکر کنه و انتخاب کنه.

Perfect days رو میبینم و هنوز میونه‌ی فیلم هم نرسیدم اما راستش این خودِ زندگی من بود تا اینجایی که دیدم و تا اونجایی که بود. و اگرچه قشنگه، آرومه و ... نمی‌خوام اینجور ادامه بدم. من دوست ندارم فقط این جور پیش برم. می‌خوام زندگیم رو خودم انتخاب کنم و نه از سر اجبار، حالا اگه تهش انتخابم اون بود، حرفی نیست. اما نمی‌خوام تو کثافت دست و پا بزنم و دلخوشیم یه لحظه سر بلند کردن و نگاه به یه قشنگی باشه و بس. از این تبلیغات فانتزی خوشم نمیاد. وقتی مجبور باشم به اون.

اگرچه هنوز نمی‌دونم چقدر انسان به ما هو انسان قادره و مختار.

پوووف

۰۲/۱۲/۲۲
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی