اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

لحظه‌ی سی‌نمایی

سه شنبه, ۲۲ اسفند ۱۴۰۲، ۰۸:۰۰ ب.ظ

اون بیرون آتیشی به پاست، تو دل من هم.

دارم باخ گوش میدم و به همه چی فکر می‌کنم. انقدر باخ همیشه اضطراب‌آوره برام نمی‌تونم گوش بدم، ولی حالا تو یه وضع خودآزاری‌ای هستم و گذاشتم تو گوشم و دارم می‌شنوم و هی جونم میاد تو دهنم. خواستم از کاف که ببینمش بلکه کمی حالم به شود، که نپذیرفت. دیشب آن دوست برایمان نوشیدنی آورد. دیشب بعد مدتها نوشیدم و پاهایم مور مور خوبی شد. دلم چی می‌خواد؟ می‌خوام از این وضع در بیام. خسته و کلافه‌ام. می‌خوام یه کم زندگیم نظم بگیره، درس بخونم، اون نشاط، اون تلاش و تقلا، می‌خوام که برگرده. ولی خب به تجربه می‌دونم گاهی یه چیزهایی هیچ وقت بر نمی‌گردع، هیچ وقت. و تو می‌مونی و یه دلخواهی که از خودت در گذشته جا گذاشتی. 

حال ندارم اما دلم می‌خواد بنویسم. موسیقی تو گوشمه و اضطراب به تمام سلول‌هام داره نفوذ می‌کنه، مثل اکسیژن. من هم دارم ... ؟ نمی‌دونم دارم چه می‌کنم.

ام می‌گفت لحظه‌ی سینمایی لحظاتی‌اند که با توجه به فضا و میزانسن و حرکت دوربین ساخته میشن، که متداول نیستن و رسوب می‌کنند. خیلی شبیه به معدود حالات و سکنات آدمه که آنی دست میده و بعد یه حفره دهن باز می‌کنه. مثل وقتی که یکی از بالای تخته‌ی شیرجه شیرجه میزنه توی استخر؛ همون لحظه‌ی پرش مونم همون آن باشه و بعد یه حفره تو آبِ استخر و بعد بقول والاس آب خودش رو ترمیم میکنه، و همه چیز رنگ قبل میشه. حتی همون آدمی که شیرجه زده بود. و یه لحظه‌ی سینمایی اما میاد تو تاریخچه‌ی زندگیش و رسوب می‌کنه.

۰۲/۱۲/۲۲
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی