اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

مایندفولنس

يكشنبه, ۲۷ اسفند ۱۴۰۲، ۱۲:۵۶ ق.ظ

هربار که شکست عشقی می‌خوری با خودت میگی اوه دنیا دیگه تمومه. این آدم دیگه ... راستش درمورد کاف هم الان یه همچین حسی دار:. یه فقدان بزرگ. یه زخم که حس می‌کنم می‌مونه جاش رو تنم. یه بغض و اندوه از اون حس نابی که باهاش داشتم. یه عالم چیزهای خوب و دلخوش کننده. و البته یه عالم حسرت از فقدانشون.

ولی چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند. من جمله خودم. 

نه اون و نه احساسم با اوت چیز عجیب و خاصی بود. اون فقط خوب بلد بود نمایشش رو اجرا کنه. و می‌کرد. یه آدک شارلاتان و کار کشته.

تو فکر کن من الان از سر خشم می‌گم و چرا اینا رو دو سه روز پیش نگفتم. ولی واقعیت اینه که مهم نیست کدومشون واقعیه، مهم اینه که الان اینجور فکر می‌کنم و بهتر بود قبلتر هم اینجور فکر می‌کردم، که نکردم! حالا هم بهتره جای هم زدن این بساط که هیچ ربطی به تو نداره، وسایلت رو از مهر تا هرآنچه آنجا جاگذاشتی رو جمع کنی و بذاری رو کولت و بری.

این بهترین کاریه که می‌تونی بکنی و پشیمون نمیشی و حتی از خودت راضی خواهی بود. ولی خب تو هنوز تو سرت این می‌چرخه که چرا اینجور سرد و بی‌تفاوت بود. چرا اینقدر خردم کرد با بی‌توجهی‌اش. و اینکه چرا .... چرا هنوز درگیرشم؟

شاید باید بقول این مکاتب ذن و اینا مایندفولنس کنم. به تماشای افکارم بنشیم. رصد کنم و همین. بی که قضاوت یا ارزیابی یا هرچیز دیگری بکتم. باید فقط مثل فیلم بهشون نگاه کنم. نه که مطابق با اونها عمل کنم، نه. فقط نگاه کنم.

 

۰۲/۱۲/۲۷
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی