من شعورِ همه آفاق هستم
انقدر سرِ برنامه ریختن برای سال خودم رو درگیر جزئیات و پراکندگیها کردم که اصلاً نمیدونم چی به چیه. دلم میخواد فقط همه رو بذارم کنار و یا هیچ کاری نکنم و یا کارهای قدیمم رو ادامه بدم.
ولی اونقدر وسوسهها ریختم تو برنامهی سالِ جدیدم که حیفم میاد به این زودی و کاملاً دست نخورده کنار بذارمشون.
دو روزه که صبح یه کوچولو از میزم طراحی میکنم. از طرفی هم چند تا برنامهی آوانگارد و هیجان انگیز دارم که اصلا نزدیک شدن بهشون یا خوندنشون رو دفترم هم بهم استرس میده.
گمونم باید یه چند روز باقی مونده رو هم بدون فشار و ناراحتی بر سر هیچ کاری نکردن، یه کم خودم رو جدی پایبند به برنامه کنم، بلکه از تلنبار شدنش گوشهی مغزم و اشغال رمم بکاهه.
حس عجیب و خوشایندیه و عجیبتر که پیاماسام ولی عجالتاً من شعور همه آفاق هستم. و دلم میخواد خورشید رو با دست بگیرم.
آها یه چیزی؛ دیشب با م رفتیم کوچه خیابون گردی (سهروردی) بعد دیدم چه اصلا حوصلهی آدمها رو ندارم. حالا شاید اصلا واسه اون پیاماس باشه و رگههایی که بر وجودم زده.
دیگه اینکه خداوندگارا چقدر هیجان برای زندگی دارم! میدونم همین روزها و ساعتهاست که یک سوزنی این بادکنکی که داره بالا میره رو سوراخ کنه و فیسسسس ...
ولی بذار فعلا از این معدود روزهای خوب زندگی که معمولا هم تو همین یکی دو ماه دست میده بهره ببرم تا بعد از شعور همه آفاق شیفت کنم به عنی که بودم :)