سایهی شر
اول جواب سلام: سلام.
دوم اونقدر نوسانات خلقیام شدیده که به ساعت و نیم ساعت هم نمیرسه. درواقع عمدتا مچالهام، اگر هم چیزی خلقم رو تغییر بده و من رو از خودم به در آره، نهایت ۵ دقیقه توم میمونه. احساسم اینه در شرایط بحرانیای هستیم دو تامون. باید برم سراغ دکتری چیزی. این قرصها و این تمرین و تلاش هیچ جوری جواب نمیده. اوجِ حال خوب همون ۸ روز اول بود که به خور و خواب گذشت. راستش همونم کلافه کننده شده بود. احساس میکنم نیاز به یک هیجان و اینجکشنی در زندگی داریم. مثلا سفر شاید کمک کنه، یا نتایج کنکور. ولی هیچ معلوم نیست. دو تامون تو خودمون داریم مچاله میشیم. اون از اوضاع بیرون و تنشهای بینالمللی، اون از اوضاع داخلی و اقتصاد و شلم شوربای مملکت. این از خمودگیِ تموم نشدنی ما. انگار هیچ، مطلقا هیچ چیزی نمیتونه ذرهای اوضاع رو بهتر کنه. انگار فقط داریم زور میزنیم زیر این فشارها له نشیم. و چرا؟چرا باید ادامه داد؟ بس نیست؟
دارم به اوضاع آدمهای در جنگهای قبلی و الان فکر میکنم. فرق ما با اونا چیه؟
چرا ... خستهام. نمیخوام کم بیارم، ولی راستش کم آوردم. دیگه کم آوردم.
الان که تصوری از بهبود برام ممکن نیست. تخیل در من مرده و من یک آدم اتمیزهی منفردِ مچاله و بیهویتم و بقول آرنت مستعد هرجور شری.