اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

کِش که کشیده و رها شد

دوشنبه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۳، ۰۲:۱۲ ب.ظ

می‌گفت: غمِ عشقش ده و عشقش و ده و بسیارش ده.

دارم فکر می‌کنم چه نفرینی از این هواناک‌تر؟ عشق؟ خب مخدرِ شیرین. غمِ عشق؟ شاید چیزی از خانواده‌ی قهوه از نوع مرغوب و البته گیراتر و دلچسب‌تر. بسیار و کم هم گمانم ندارد. یکبار پایت بلغزد، بعید است نجاتی ممکن باشد. تا تهِ عمرت می‌سوزی. از چه؟ از همان طعم مرغوب و مسکن و دلچسب و گیرایی که البته خودت فقط میی‌دانی که به کمال نبوده، و تو آنچه می‌جویی نه صرفِ تکرار که کمال‌اش است. مثل جاودانگی. هیچ گاه به چنگ نمی‌آید. گه توی روح اونی که اول بار سرِ کِس رو گرفت و کشید و کشید و کشید، و بعد رهایش کرد. گه تو روحش. حالا اون کس می‌خواد پدر و مادرت باشند که ورانداختنت، یا اون محبوبی که در لذتی شربکت کرد که راه بازگشت نداری.

گردن که بیاندازیم اما این فلاکتی که در آنیم؟!

 

من که می‌دونم خودم حالم یه سری نوسانات هورمونیه. اما نکنه واقعا دل به دل راه داره؟ نکنه واقعا یکی (!) به من فکر می‌کنه؟ نکنه ... 

خیلی خری با چهل سال سن و روزگارِ به این گهی داری تو زباله‌ی زندگی پیِ گنج می‌گردی. کسی در جوی پست بدنبال مروارید نگردد نابخرد. 

نه تو برای کسی مهمی، نه کسی برای تو. حق مطلب همینه و تو فقط مشغولی. 

 

 

پی‌نوشت: انگار وقتی کامنت‌ها رو باز می‌کنم نوشتنم وجوه دیگه‌ای به خودش می‌گیره. 

اعتراف یا شرح کاوقع یا هرچی، یه گه دیگه‌ست.

++ حتی الانم دارم با تصور مخاطب می‌نویسم و ... بله. دروغ نمی‌گم اما فیگورم بیشتره.

۰۳/۰۱/۱۳
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۲)

اگه دل به دل راه داشته باشه باید بگم که از صبح دارم به شما فکر می کنم

از صبح چند بار صفحه ی وبلاگتون رو باز کردم و پست های اخیرتون رو خوندم

و به خودم گفتم یه چیزی باید برای این دختر بنویسم..... اینطوری که فکر می کنه نیست و دردمند تر از چیزیه که باید باشه 

اما نمی دونستم چی بنویسم

 

حالا برای n امین بار در امروز وبلاگتون رو باز کردم و دیدم برای اولین بار تو این ماه هایی که خوانندتونم درباره ی مخاطب نوشتید!

 

حتما حقیقت داره 

حتما .....

حتی اگه منظورتون از نگاه مخاطب نگاه ماه‌زده گونه ی من نبوده باشه ......

پاسخ:
دردمندتر و خسته‌تر و .... 
مرسی.
اومدم کامنت‌ها رو ببندم تا با فراغ بال بنویسم، که دیدم کامنت شما رو و مردد شدم ...
نمی‌دونم ...

حالا خانمی که می نویسد .....

می خواید چیز کنید ...

 

بذارید کامنت ها باز باشه 

اگه کسی خواست بیاد یه موزی چیزی از وبلاگ برداره و بره ......

نظرتون ؟

پاسخ:
ببخشید من را. من اینجا برای مراوده نیستم. برای خالی کردن مغزم هست که می‌نویسم.
ممنون از لطف و مرحمت شما.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی