بیعنوانی
چهارشنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۳، ۱۰:۴۴ ب.ظ
تا خر خره خوردم و نوشیدم. مستعدِّ اعتیادم به شدت. احساس عف چه در جان و تنم، و چه در ذهنم مستأصلم کرده. میدانم که باید طاقت بیاورم تا بگذرد، اما کلافهام. نمیخواهم به روزهای خوب برسم، روزهایی که نوید روزهای شومی دیگرند. خستهام از اینهمه فراز و فرود.
امشب آنقدر نوشیدم که قلبم در قفسهی سینه بند نیست. شاید بد نباشد پروپرانولولی هم بالا ببرم.
دلم بکت میخواد. بکت بخونم و بگم آخیش، فقط من نیستم که اینقدر بدبخت و مستاصلم. آره باید بکت بخونم. دلم یه اسپرسو دبل میخواد. شایدم دو تا. دلم میخواد درس بخونم. دلم برای درسهام تنگه. دلم میخواد پناه ببرم به کتاب. ولی جونش رو ندارم. مغزم، تنم، ... هیچ کدوم همراهی نمیکنند.
خستهام.
۰۳/۰۱/۱۵