باورهایی که باور نداری
جدی نمیتونم خودمو درک کنم! چهل ساله باشی، هزار بار زخم خورده باشی، بعد حالا بعد از بیست و چهار ساعت هنوز بیقراری برای آن آدم ۲۳ سالهای که هیچ ربطی به تو ندارد. بیقراری و یکهو میفهمی صورتت خیس است. بیقراری و او نیست، که طبیعی هم هست اصلا. آنچه غیرطبیعی است این بیقراری تو و مدام چک کردن و انتظار پیامی که نمیدانی اصلا چه باید باشد و میدانی که حرفی هم نیست، است. غیر طبیعی این درد در قفسهی سینهات است که واقعاً نمیفهمم چطور آخر؟
دیروز از بارت گفت و فراموش، دارم فکر میکنم من چه کیس خوبی برای بارت بودم اگر میدید این حد از حماقت را که نامش را نمیشود گذاشت فراموشی و چیزی نیست مگر خودگولزدنی که حتی دیگر نمیدانی خودخواسته و خود پرورانده است یا نه.
از معدود زمانهایی در زندگیام هست که دوست دارم کسی بود که راهنماییام میکرد. احساس میکنم هیچجوری از پسِ حماقتِ خودم برنمیآیم. کامو؟ بکت؟ چه کسی و کجاست کسی که حالیام کند چه خبر است! چرا اشک میریزم؟ چرا قلبم درد میکند؟ چرا دارم عاشق میشوم. چرا دارم گند میزنم باز به زندگیام. کاش یکی بود که کمکم میکرد. دستم را میگرفت. مراقبت میکرد از من. من احساس ضعف میکنم. من نمیخواهم عاشق شوم. نمیخواهم جدی باورم شود. من میترسم. طوفانی در راه است و من باید کاری بکنم. این ترس اما خودش ترسناک است. چرا انقدر میترسم؟ میترسم بشود مثل آن سالهای دور، مثل ح، که ظرفم را بگیرد. من میترسم چون میدونم از این بشر کله خر هر کاری برمیاد. من از امور غریبه، از کارهای خفیه، از همه چیزی که روحم رو تسخیر کنه میترسم. من میترسم.
آقا این چقد حقه🥲💔
خلاصه ای از زندگیم :
چهل ساله باشی، هزار بار زخم خورده باشی، بعد حالا بعد از بیست و چهار ساعت هنوز بیقراری برای آن آدم ۲۳ سالهای که هیچ ربطی به تو ندارد. بیقراری و یکهو میفهمی صورتت خیس است. بیقراری و او نیست، که طبیعی هم هست اصلا. آنچه غیرطبیعی است این بیقراری تو و مدام چک کردن و انتظار پیامی که نمیدانی اصلا چه باید باشد و میدانی که حرفی هم نیست....
منتظر پیام آدمی ام که حسی بهش ندارم
و نمی تونم آینده ای باهاش متصور بشم
ولی می خوام پیامی که نمی دونم چیه رو برام بفرسته ....🥲😂