اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

حفره

سه شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۱:۳۹ ق.ظ

دوست داری؛ میفهممت. دوست داری مخاطب عشق قرار بگیری. می‌دونم فرصت  لذتی مغتنمه؛ مدتی دراز بود که حتی توی خواب هم رنگ عشق پیدا نبود. دیروز رخ نمود، هم درخواب و هم بیداری. بعد نشستی دست زیر چانه و فکر کردی و مرور کردی تا کیف کنی، بعد هی یک یک سوراخی آن میان دیدی. هی گفتی گور بابای ان سوراخ‌ها، آدمیم خب، تو هم که می‌دونی ته‌اش رو، پس بیخیال؛ آتیش که خاموش شد خودت سرما رو حس می‌کنی و بیدار میشی. چرا حالا که آتیشی در میونه گرم نشی اندکی، و چرت کوتاهی و حظّی؟ 

آخه راستش تو خودت خوب می‌دانی عزیزم که ته آن، آن بیداری، آن سردی، یک بیداری و سردی معمولی نیست. مثل دیروز که گویا لحظه‌ای آتش شعله گرفته بود و بعد پوچی با تمام قدرتش مشتش را کوبید توی صورتت، و بسا دردناکتر و بدتر و .... 

اما از طرفی هم تو می‌دونی راهی برای گریز نیست. تو نیستی که انتخاب می‌کنی، انتخابه که تو رو ... و بله اسیری در دامی و از این مزخرفات.

ولی چرا انتخاب ممکن نیست؟ راستش ادعای متافیزیکی و مابعدالطبیعی ندارم. ادعای‌ام مقدمه‌ی مسخره‌ای دارد: من ضعیف و درونم خالی‌ست و حفره‌ای در من هست که هر که رسید عمارتی نو ساخت و بعد از مدتی  عمارت را روی کولش گذاشت و رفت و به دیگری پرداخت -که طبیعی هم هست.

من؟ همچنان می‌مانم با همین حفره، و باز و باز و باز ...

می‌دونی چی درد داره؟ راستش هیچی قدّ ناتوانی دردناک نیست.

عشقِ اول که درونت یه حفره باز کرد، دیگه تمام شد. تو سال‌هاست داری تاوان اون انتخاب نخستین و اون گناه نخستینت رو  پس میدی. 

بعد؟ بعد هر بار تلاش، هربار شکست، هربار به عینه بازیچه شدن (م‌ح می‌گفت برای رهایی از درد و رنج‌هام نیاز دارم که رابطه‌ی عاشقانه داشته باشم) و یعنی هر بار ابزار شدن. 

انگار کن آدم‌ها تو مسیر زندگیشون، جای خالی‌ای ندارند و بعد حفره‌ی درون تو براشون اون فضای خالی هست که بهشون امکان میده از اون تنگنا کمی پا فراتر بذارن و بعد شاید رهایی حاصل میشه و بعد ....

من؟ من همونم که در ستایش جای خالی، می‌خوام بنویسم. همونم که در ستایش جای خالی رو هربار هرجا تکرار می‌کنم. 

من؟ همونم که از اون حفره‌ی درونم به ستایش جای خالی در بیرون رسیدم؟ که تجلیل کنم این نقصان رو و دلداری بدم که آره وجه خوبش رو ببین و با درونِ خالی‌ات کنار بیا و حتی ستایشش کن.

فعلا بیشتر نمی‌تونم بر مصیبت خودم بگریم. مگر همیندر که آیا این هزارتو نقطه‌ی آغازی هم داشته؟ 

من اونم که نمی‌دونم حتی همین الان هم مچ خودم رو باز کردم یا یک فریب دیگری در کاره.

من اونم که ...

چه فرقی می‌کنه؟

من اونم که دوست دارم فریب بخورم، مثل همه، و ادامه بدم. 

من اونم که از تمام کردن می‌ترسم.

از دیروز قفسه‌ی سینه‌ام درد می‌کنه. احساس می‌کنم قلبم فیزیکاً آسیب دیده. 

باید از خودم مراقبت کنم.

۰۳/۰۲/۱۱
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۱)

و درد های من همه از عشق است ......

 

ما هم همینطور فروغ :( ما هم همینطور...‌.‌.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی