غری مبسوط
چشم میچرخونم، هیچی سر جاش نیست. فیلسوفان یحتمل میگن آیا ذاتیست یا ضروریست برای آن چیز که آنجا باشد؟ پس بپذیر نظم جدید رو. بله همینقدر کاریکاتوری میشه به فلسفه فکر کرد. اینم متاثر از مزخرفات این مقاله از این بابایی که میخوندم گفتم. هزار جور میپیچونه برای زرِ مفتش. فقط میخواد وقت ما رو بگیره. چیه بابا؟ حرفتو بزن تمومش کن دیگه. اینا برای چاپ کردن مقاله و کردیت گرفتنشون الکی زر میزنند، منِ بدبخت باید تو این چائوس بشینم زر زر های اینا رو بخونم و با هزار ترفند خودم رو متمرکز کنم.
واقعا بیقراری و عدم صبر چیز بدیه. یه عمر نه صبور بودم و نه صبوری دیدم. ننه بابامون که همیشهی خدا هیجانی بودن.
پوووف این مسیر به قول اون بابا جواب نمیده. اومده بودم یه سری غر بزنم و همه چی رو سرِ ننه باباهه خراب کنم، ولی نشد، نگرفت. راستش تو سرم حرف هستا ولی میدونم زر زدنه.
میخوام سیگار بکشم و میم گیر داده که هیچ اثری نداره. هیچ چیز خوشمزهای هم تو خونه پیدا نمیشه. یه کم پنیر، پرتقال و سیب، و شکلات بدمزهی آیدین که قبلا دوست داشتم و الان تا میذارم تو دهنم انگار زهرماریه.
دلم میخواد یه هفته وقت آزاد و روحیهی خوب و ارادهی آهنین داشتم و یه گردگیری اساسی میکردم تا به آرامش برسم. ولی هیچکدوم نیست و بدتر اینکه اون ارادهی آهنین نیست. اگر وقت و روحیه هم بود اراده نیست. یعنی اگر اونا بودن نهایتش میشستم ..چرخ میزدم و تهش انگشت حسرت میگزیدم. شاید اصلا اون ددلاین ۲۰ خرداده که داره روانم رو میجووه! هیچکاری براش نکردم و مطابق معمول خواهد رسید به روزهای نهایی و من مثل خر میشینم کار میکنم و بعدش هی به خودم فحش میدم که اگر دو هفته پیش شروع میکردی میدونی چه خوبتر مینوشتی و کار درست و حسابیتری در میومد! همه اینا رو میدونم ولی به تنها چیزی که فکر میکنم غر زدن به بینظمی و نامرتب بودنه خونهست که تصمیم دارم تا بعد از ددلاین مقاله دست به هیچ چی نزنم.
بعد هم، فردا و پس فردا بچه ها رو میبینم و واقعا حال و حوصلهی هیچ کسی رو ندارم. همهاش زر مفت.
کاش درس میخوندم. ولی واقعا به نحو خیلی مسخرهای از حجم ۸ مم جمجمهام ۶.۵ مم اش رو دغدغهی بهم ریختگی خونه اشغال کرده.
تو روحم واقعا.
تکمله:
نمیدونم شاید یکی از دلایلی که اینجا راحت نیستم و احساسم اینه خودِ خودم نیستم این باشه که یه آدم جدید داره اینجا رو میخونه. و من هنوز به در معرض این نگاه جدید بودن عادت نکردم و همهی لحظات نوشتن خواننده حائلی میشه بین من و خودم. دقیقتر اینکه دارم زور میزنم عادی باشم ولی نبودم. بیشتر فقط زور زدم عرصه رو رها نکنم و بنویسم حتی اگه بخش عمدهای از حرفها جنبهی پرزنت کردن داره. و بله هعق.
سلام!
کیک تمشکی سه نان و قهوه آمادههای کاله رو امتحان کن! برای ناهار هم این نودل ظرف دارهای نودلیت رو امتحان کن.
دست و روت رو با آب یخ بشور و دستت رو بگیر زیر آب سرد تا رنگش به سمت صورتی بودن بره. (رنگین پوستا رو نمیدونم چه رنگی میشن)
اگر نامرتبی از حد گذشته اگر تونستی زنگ بزن به یکی بیاد تمیز کنه. قبلش قیمت رو طی کن که کار به مکالمههای بیهوده و اضافه نکشه.
اسفند دود کن و نفس عمیق عیمق بکشش. سر آدم رو سبک میکنه.
اینا نسخه خودم بودن گفتم شاید به دردت بخورن اگرم نخورن الهی دلت آروم🪴