اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

دردِ دل

چهارشنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۵۲ ب.ظ

سوت قطار. دارد دور می‌شود.

چند داستان از فسق و فجورِ زنان و مردان روس از چخوف رو خوندم و حس کردم چقدر من شبیه اونها نیستم و اونها چقدر زشتن و پیف پیف. ولی خب چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنیم. منم یکی مثل همونام. مثلاً الان مثل اون اولگا-ام که داشت گریه می‌کرد که آن پسرک جوان دیگر از او سیر شده و مرد به او گفت برو و گفت نمی‌روم من جایگاه اجتماعی و کوفت و زهرِمار این رابطه رو می‌خوام، و خب گاهی هم میرم سراغ فسق و فجور، و بعد صبح پاشد پیغام فرستاد که ۲۵ روبلی که قولش رو داده بودی رد کن بیاد . 

من؟

من هربار شبیه به یکی‌شان‌ام.

 

م‌ح تموم شد. به سرعتی که جوانی اقتضا می‌کرد. من هم کَمَکی بغضم گرفت. گفتمش پس چه شد اون فلان و بیسار؟ یه جور خواهش، تمنا و ... گفت تو نموندی ...

خیلی عادی و محترمانه و احتمالا با قدری ولم کن گفتن از سوی او و خواهشی از من خلاصه که تمام.

 

دلم عشق یا به عبارتی فسق می‌خواهد. ولی راستش حس بدیه. از وقتی این چند داستان چخوف رو خوندم تا یادم میاد حالم بد میشه. چرا؟ چون مردی هست و مردانی دگر؟ شاید! اما بیشتر برمی‌گرده به اینکه وقتی از بیرون و بدور از تزویر به تماشای خودت بشینی می‌بینی صحنه بسا لجن‌بارتر از اونیه که فکر می‌کردی.

ولی گذشته از اینها هنوز نمی‌فهمم چطور با وجود اینکه میدونی کثافتی بیش نیست و نیستی همچنان ادامه میدی؟ عجیب نیست؟ عجیب نیست که ده سالیه تو این وضعی و تکونی نمیدی به حال و روزت؟

به م‌ح اعتراض و نقد کردم. گره توی گلومه. 

از اون شاکی‌ام. از خودم هم. ولی بقول اون داستانِ زنی با سگش، تو خودت احترام خودت رو نگه نداشتی‌ بله این یک جوابِ کهن‌‌-اه. 

راستش دوباره دچار بحران‌ها و سوالات اخلاقیِ بی‌پاسخ شدم. هیچ حال و حوصله‌ی پرداختن به مسائل اخلاقی رو ندارم. دلم فقط یه آدم می‌خواد که بشینم باهاش حرف بزنم. بی‌نگرانی از قضاوت شدن. یکی که بغلم کنه و بگه می‌فهمه من چقدر بدبخت و ضعیف و بی‌چاره‌ام. که بگه غصه نخور هممون یه جوری خلاصه گه‌ایم. که بگه زندگی انقدر سخته که نشینی به گه‌ زدن‌های گذشته‌ات فکر کنی. بعد من البته که بی‌قرار‌تر می‌شم و میگم من اگر به اون کثافتی که هستم فکر نکنم می‌دونی چی میشه؟ و اون بگه سخت نگیر و من با خودم بگم من اگر سخت نگیرم من نیستم. بعد اونوره من بگه حالا نیست سخت گرفتی توفیری داشت! بیا و یه بار سخت نگیر بلکه اوضاع جور دیگه‌ای شد .

 

نمی‌دونم. ولی می‌دونم هیچ کس نیست که بشینه پای درد دلت و قضاوتت نکنه.  حتی خودت.

و من چقدر دارم خسته میشم باز از همه چی و بیشتر این بار از این تمامِ بودنم تو تمام این سال‌ها.

۰۳/۰۳/۱۶
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی