آمد به سرم
چهارشنبه, ۳۰ خرداد ۱۴۰۳، ۰۱:۲۸ ب.ظ
بالاخره افسار زبان از دست برفت و گفتم هرآنچه بود.
نمیدونم چقدر اشتباه بود گفتن اینها، ولی مثل همیشه که از یک رابطه یا یه آدمی ضربه میخوره نشستم و کلی براش حرف زدم. دلم نمیخواد این دنیای یوتوپیاییاش رو خراب کنم، منتها ضرباتی که میبینه و رنجهایی که متحمل میشه هم خیلی اذیتم میکنه. و وقتی خودم هنوز هیچ درست و غلطی رو نمیدونم، چطور به خودم اجازه میدم بشینم و بگم کمتر آسیب دیدن، بهتره؛ فلذا فلان!
ولی گفتم مثل همیشه و احتمالا ساید افکتهایی هم بر زندگیمون خواهد داشت، یا تا مدتی نامشخص تعادلی نخواهد داشت. تنها خوبیش اینه که یحتمل کمتر آسیب ببینه. ولی راستش خیال باطلیه چون به مجرد اینکه یکی لبخند بزنه بهش و باب رفاقت بهش باز کنه، باز شیرجه میزنه به دنیای کودکانهی گل و بلبل خودش.
کاش زندگی انقدر لجن و آدمها انقدر کثیف نبودند.
۰۳/۰۳/۳۰