طعام دیو
تنها دستاویز (تنها؟!) این روزها امید به قبولی میم بود. خبرها هر روز یک جوری آدم را دچار فراز و فرود میکنند و در تعلیق میگذارند که کلافهام.
این پسر هیچ وقت بزرگ نمیشه. رفتارهای ساده و خاماش، اعتماد الکی و رفاقت بیجای با استادهایی که طره هم برایاش خرد نمیکنند ... حوالهی همهی بازخوردهای بد به زمانه و مرام من-مرام او... کلافهام از دستش. تمام دوران کاریاش به همین منوال گذشت. و طبعا شکستِ عاطفی از دوستان و همکارانش آنقدر بود که خانه نشیناش کرد. حالا این هم از اوضاع روابط دانشگاهی! گاهی فکر میکنم آدمی که درس نمیگیره، نمیخواد تغییر کنه، نمیخواد کمی هوش اجتماعی بکار بندازه و بنا رو در روابط بر مرام و انتظارهای بیجایی مثل اخلاقی عمل کردن دیگری بذاره، ناگزیره از شکست خواهد. اما اذیت میشم از رنجی که میبره. خودم هم همینطور بودم. بقول شهریار اعظم ما باید با تدبیر، مدیریت ریسک کنیم و هزینههای احتمالی را کاهش دهیم. ولی کو گوش شنوا؟ مردمان شبیه حاکمانشانند. حکمرانان مملکت ما و نحوهی آموزشی که در طول سالیان دادند از ما گرگ و بره ساخته، مثل خودشان. بقول باز شهریار اعظم آدمی ناگزیر باید شیر و گرگ را در درونت داشته باشد. اینکه کلهخرانه هر کاری بکنی و بنا را بر اخلاقی بودن روابط و انتظار اخلاقی عمل کردن دیگران بگذاری چه فرقی با گدایی میکند که بنایش بر مرام مردمانِ عبوری برای گذران زندگیاش است؟
راستش میخوام این حرفها رو بزنم باهاش ولی اون اگر اینا رو بشنوه من رو هیولا میبینه. یه آدم دغلباز. نمیدونم شایدم! ولی چاره چیه برای آدمی که عمری از همه ضربه خورده؟ چارهای جز تدبیر و مدیریت ریسک و رفتاری مبتنی بر خود میمونه؟ و آیا از دل این رفتار انتظار اخلاق داشتن مهمل نیست؟
من که ادعای اخلاق ندارم و حتی اخلاقی بودن رو به معنای متعارفش نمیپسندم، ولی واقعا اگر آدم بخواد کاری کنه که در دام آدمها نیفته و بازیچهی دستشون نشه، زیست اخلاقی ممکنه؟
من که نمیدونم چهجور!
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر؛ که در شهرِ دیوان و ددان، انسان اگر باشی وعدهی غذاییشان خواهی شد.