دوئل
بعد از نمیدونم چقدر روز میخوام شروع کنم به درس خوندن. گمونم از اون روز کذا بود که صاحبخونه زنگ زد و گفت فلان قدر. و ما پاشیدیم. بیش از یک هفته میشه به گمانم یا نه اون شب شب جمعه بود و وقتی بهش زنگ زدیم در مسجد و مشغول دعای کمیل. اومد بیرون زنگ زد و گفتیم حاج آقا ... و ایشون هم گفت دین و اینا جای خود و خرج و مخارج جای خود. خب راست میگفت. حرفش درست بود منتها میم هنوز فکر میکرد آدم مذهبیها یه جور دیگهان. یعنی مثلا همونقدری که پا سفت واسه یه تیکه رو سر زنان دارن دنیامونو سیاه میکنن، برای درک اوضاع ... ولش کن. من که باور ندارم. همهمون گهایم. گهتری هم نداریم والا. آب باشه همه شناگران قهاریم. این روزا یه کتاب عهد بوقی از یه دست دوم فروشی خریده بودم و مشغولش بودم. کتاب دربارهی جوامع ابتداییه و الان من دارم بخش سازوکار ذهنِ انسانِ ابتدایی رو میخونم و حرف اینه انسان ابتدایی ایده نداره. حالا این بحثش مفصله و یه جاهایی هم میگه انسان ابتدایی حق مالکیت و ... نمیدونه و و و. بعد یادمه دیده بودم خیلی از این انتروپولوژیستهای چپ اومدن گفتن کی گفته که انسان بنای ذهنیاش همین سود و زیانهاست و منافعش، و بعد همین شواهد رو آورده بودند و چیزی که اون میون نگفتن این بود که ذهن انسان ابتدایی ذهن کودکانهای هست و بلد نشده ایده بپروره و ... حالا بازم میان میگن انسان فی نفسه منفعت نمیجویه؟ بگن، چی بگم؟ ما هممون نشستیم شاهد بیاریم برای تئوریهامون. هرکی یه جور.
ولی برگردم به درس. امید داری بتونی از این بحران جون سالم بدر ببری، حتی اگر همون آدم قبل طوفان نباشی؟ واقعا امیدی ندارم. این قصهی دوئل چخوف تموم شد و دارم فکر میکنم من همون لیوفسکیِ بدبختم که نتونست بره و با باختن همه چیز کمکم متواضع شد و تو خودش مچاله شد و بعد دیگه هیچی نخواست و ....
من نمیخوام ولی لیوفسکی شم. من نمیخوام این دوئل لعنتی منو مچاله کنه.
ولی آخه کدومشون؟ مگه ما لحظهای هست که تو این مملکت در حال دوئل نباشیم. که شرافتمون رو با رودررو شدن با کثافتِ زندگی نخواهیم حفظ کنیم؟
شرافت؟! گفتی شرافت؟
پوووف
تا دنبال شرافتی به هر دوئلی تن میدی و خب در پس هر دوئلی هم یه مچاله شدنی ناگزیره.