اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

پراکنده

چهارشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۰۲ ق.ظ

روزهای نزدیک به پریود که برای من چیزی حدود ده روز هست دو چیز تو روزمره‌ام برجسته میشه: یکی فرزند و دیگری مرده‌ها. شاید چون دستم به هیچ‌کدومشون نخواهد رسید! و خب مغز و ذهن تو این ایام کاری جز آزار دادنت بلد نیستند.

 

مدتیه هزارتا حرف دارم که فکر می‌کنم نوشتنشون بهشون جون میده و من نمی‌خوام جون بگیرن. مثلا افسردگی‌ها و نامیدی‌هام. نمی‌خوام بال و پر بدم بهشون و اینه که نمی‌نویسم، بلکه فی‌الفور دستم رو دور گلوشون فشار می‌دم و با فشار بیشتر انگشت‌های اشاره سعی می‌کنم اطمینان خاطریبکسب کنم از نابودی‌شون. 

 

مدتیه خواب بارون می‌بینم، خواب هوای ابری و خنک، خواب روزی که خورشید خانم بی‌جون و کم رمق پشت ابراست و تلاشی هم برای کنار زدن این حائل نداره. دارم فکر می‌کنم آیا دوباره چنین روزی رو خواهم دید؟

 

مدتیه احساس نامیدی در درس‌خوندنم زیاد شده، از دیشب به مراتب بیشتر. دارم فکر می‌کنم چرا نباید یه مقاله‌ی جدی فلسفی کار کنم و منتشر کنم. اینو ۵ سال پیش صاد گیر داده بود و من می‌گفتم من نمی‌تونم. راستش الانم فکر می‌کنم نمی‌تونم. ولی آخرش کهه چی؟ هی بخونی و بخونی بی‌ثمری؟ مگه میشه اینجور؟ ولی نمی‌دونمم رو چی کار کنم. یه آدم همه چی دان و هیچی ندانم. خودم دوست ندارم اقیانوسی باشم به عمق یک سانت یا دو سانت. ولی حتی برای تایپ اینکه باید ... هم دستم می‌لرزه. ولی بقول ز این کار فیت منه، اگر اینهمه وسواس برای شروع به خرج ندم!

۰۳/۰۵/۲۴
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۱)

بی هوا در بزن و سرزده از راه برس ،

مثل باران بهاری که نمی گوید کِی.... ! :))

 

 

+ دلم خیلی برات تنگ شده بود :(((

++ مرسی که نوشتی دوباره :(

+++ بوس بهت :(

پاسخ:
مرسی از تو هم +

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی