اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

مُهر هفتم

شنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۲۰ ق.ظ

یادمه که بنا نبود بیام و بشینم باز دونه دونه دردها و خواست‌ها و نیازهام رو بذارم تو اینجا و تشریحش کنم. اما دو روز درس نخوندن و علافی کردن کمی ذهنم رو از تعهداتی که داشتم دور کرده. فکر کردم شاید بد نباشه آهنگی گوش بدم و یا چیزی بنویسم. چی؟ راستش هیچی نیست ولی بیشتر از این می‌ترسم بگم. می‌ترسم این خلا از دستم سُر بخوره و بره. 

اما از چیزهای معمولی‌تر شاید بشه نوشت!
دو روز پیش فیلم مُهر هفتمِ برگمان رو دیدم. دیده بودم اما اون موقع دقیق خاطرم هست که هیچی برام نداشت جز ترس! چرا ترس رو نمی‌دونم. شاید حال روحیم مشوش بود و خوب خاطرم هست که سیاه و سفید بود و چهره‌ی آدم‌ها مضطربم می‌کرد. 

اینبار اما خوب بود. 

برای من خوبترش تقابل نگاه شوالیه و ندیم‌اش بود.

تو فکر می‌کنی چرا یکی راحت مرتد شد و یکی تا آخرین لحظه در شک بود؟ ناله‌اش این بود که می‌خواست بدونه. دقیق و عینی بدونه. منم همین بودم. خوب یادمه با همین دلیل کنارش گذاشتم. بعد یه جا گفت من نه ایمان می‌خوام نه خدا رو و نه ... ولی اون دست از سرم بر نمی‌داره. منم همین بودم. خدا دست از سرم بر نمی‌داشت. 

می‌دونی چیه؟ آدم‌ها نمی‌تونن چیزهایی رو لااقل به راحتی کنار بذارن. نمی‌شه سوییچ رو چرخوند، کلید رو فشار داد و یهو باورهای قدیمت محو بشن و باورهای جدیدت بیان. اون ندیم‌ هم ظاهرا مذهبی بود اما فرقه بین آدمی که مذهب داره و آدمی که ایمان داره. شوالیه از اسمش پیداست. بودنش در جنگ صلیبی برای ایمانش بود و احساس وظیفه. ندیم اما از برای همراهی، قرارداد یا هرچی. بعد؟ بعد شوالیه که ساختار ذهنی‌اش مبتنی بر ایمان بوده نمی‌تونه به راحتی خلاص بشه. هیچی نمی‌بینه اما خدا و یا دقیق‌تر وسوسه‌ی ایمان دست از سرش بر نمیداره. 

سخته ساختارهای ذهنی‌ات رو تغییر بدی. سخته ساختار ذهنی جوامع رو هم تغییر داد. من که در مورد خودم بلدش نیستم. اگرچه فکر می‌کنم عبور کردم از شک و دیگه وسوسه‌ی ایمان دست از سرم بر داشته اما راستش خودمم نمی‌دونم چطور؟ نمی‌دونم کی و کجا و یا چه‌جور تونستم این ساختار مغزم رو ببرم به سمت بی‌وسوسگی! هستند چیزهایی هنوز اما نه خدا. نه یک امر والا و ماورا. فعلا بسته‌ی این دنیایی‌هام. میم. درس و کارام. یه روز اینا هم تموم میشه؟ و از من چی می‌مونه؟ 

نمی‌دونم اما می‌دونم نباید بترسم. 

اما اونجا که شوالیه تو اتاق اعتراف می‌گه خدا دست از سرم بر نمی‌داره رو خوب می‌فهمیدم. تمام اون‌ سال‌ها که کشاکشی بود بین خواست‌ها ذهنم منی که نمی‌خواستم تن بدم. تمام اون دردها و اثراتش رو وجود و روانم.

کجایم؟
بر تلی از خاکستر.

۰۳/۰۶/۱۰
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۱)

چرا بر نمی گردی به اتاق قبلی تا از نو نگاهی به همه چی بندازی ؟

 

تو بازی ها وقتی نمی تونی از اتاق خارج شی به خاطر اینه که اتاق رو درست نگشتی و یه ابزاری که باید بر می داشتی رو هنوز برنداشتی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی