برگههای رو شده
جمعه, ۱۳ مهر ۱۴۰۳، ۱۲:۵۶ ب.ظ
خوب که میبینم، نه او آدمی است که حال و حوصله داشته باشد و نه من. هر دومان پیریم و فسرده. شاید او هم عاشق و جدا افتاده باشد. شاید او هم احساسی مشابه من دارد که تمام اینها بازیای برای فرار از کسالت است. شاید او میداند: آنکه میگوید دوستت میدارم، خنیاگر غمگینیست که آوازش را از دست داده است. شاید اما او هنوز با خود میگوید کاش عشق را زبان سخن بود. من که این آخری را نمیگویم؛ آخر اصلا عشقی نیست. همان خنیاگر غمگین هست و تمام.
بله تمام. بازی با برگههای رو شده که بازی نیست!
برای ضا
۰۳/۰۷/۱۳