کثافتِ بودن
سه شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۳، ۰۱:۳۲ ب.ظ
هر بار در هر موردی که نشستم و به رادیو مرز گوش دادم از زندگی، خودم، اطرافیان و عزیزم،و جامعه ترسیدم.
هربار با این واقعیت مواجه شدم که همهمون یه هیولای وحشتناکی تو درونمون داریم. خودم بیشتر یا لااقل بهش آگاهترم، و بقیه هم.
این بار مسئلهی حق طلاق بود. چی من رو آزار داد؟ واقعا نمیدونم. چیز تازهای نشنیدم که نمیدونستم اما انگار دونستن کافی نیست باید مواجهه مستقیم داشته باشی. باید درد بکشی پا به پای آدمهایی که درد کشیدند تا بفهمی این دنیا چقدر وحشتناکه.
حالم از همه چیز بهم میخوره. از مادر و پدر از حربهی محبت، از حربه شرافت. کاش میتونستم نیست بشم. چیه این زندگی؟ یه مشت جاندارِ پر عقدهی وحشتناک .... احساس میکنم میخوام خودم رو و تمام بودنم رو قی کنم و ؟ و چی؟
چه بدبختیای که هستم.
۰۳/۰۷/۲۴