مونولوگ یه آدم روانی یا یه خسته
احساس خاصی در من سر برآورده.
عشق؟
شاید.
اینکه مخاطب جهان او هستم آیا به معنی عشق میشود تعبیرش کرد؟
اینکه ایگویم را تغذیه میکند یعنی عشق؟
نمیدونم. اصلا چه فرقی میکند آنچه در من میگذرد عشق باشد یا شهوت یا مناسبات قدرت و خودخواهی و نارسیسم یا هرچیز دیگر؟
چشمت کور است که دارد معنای بهتری میدهد به جهانت؟
نه کور نیستم اما من این معنای لوس و بیرونی را نمیخواهم. من معنایم را در رابطه نمیجویم. من معنای وابسته را نمیخواهم. که چه شود؟ که منِ امپراطور جهان خودم! نقطهی ضعفی داشته باش؟. یک اتصال، قدرتم را بر خودم محدود کند؟
اه بسه روانی. چته آخه؟ هزارجور دست و پا زدی و حالا داری پس میزنی؟
تو یه دیونهای. واقعا مازوخیسم داری. یه روانیای.
چه دلم خواست یه فیلم از یه قاتل زنجیرهای ببینم. یه روانی. روانی بودن قشنگ نیست؟ روانی بودن از این جهان میکندت.
چته آخه؟ چرا همش میخوای از این جهان کنده بشی؟ باز چه مرگته؟
خستهام. خسته.