آنچه گذشت
امروز بیشتر از دیروز اول هفته بود. بعد از حملهی پریشب و رسیدگی به مامان حالا که داره میره احساس میکنم میتونم کمکم هفتهی جدید رو شروع کنم. البته بعد اونهمه مریضی و کار عقب افتادنهای متعدد قاعدتا اوضاع اونقدر خوب نیست. افسردگی ملایمی هم در پس فاصلهام با ض افتاده. بامزه اینه که دیشب دست برداشتم از دست و پا زدن و پذیرفتم که تمومه، اما همون دیشب نشونههایی اومد که میگفت بیا از اول بازی کنیم. منم راستش اونقدر مچالهام که سریع و بی چک و چونه بپذیرم، ولی راستش برام عینی شده که کاریش هم نمیشه کرد.
چند روز اخیر هم خودمو مشغول کردم به مباحث کلامی و فلسفی اسلامی و ازقضا بامزه بود. اما یه نکته هم داشت که تاحالا بهش فکر نکرده بودم؛ تو این مدت که به انکار مشغول بودم عدم کفایت استدلالها به نفع خداباوری و همینطور مشکلات در مباحث تاریخی اسلامی بود. دو تا چیز فهمیدم تو این مدت: یکی اینکه تاریخ پیچیدگیهای بامزهی خیلی خیلی زیادی داره که حداقل به این راحتی نمیشه تاریخ رو زیر سوال برد و لااقل روشمندنیست اونچه من کرده بود. دیگه هم اینکه زیرآب اسلام رو هم بزنی تازه باید درمورد مسیحیت و یهودیت حرف بزنی. خلاصه که بهترین کار برای آتئیست بودن نه ایراد اشکال که دست شستن از این مجادلاته. چرا؟ چون نه دلایل کافیه و نه استدلالها متقن. اما خب میدونم این حرف سوراخهاش زیاده. فعلا همینقدر که از اول در نظر داشتم که نمیتونم خودم رو مقید به چیزی کنم که دلایل کافی براش ندارم. اینکه از این دست چیزها در زندگی زیادن رو هم میدونم و هرکجا کاربردی باشه با فرضیات همراه میشم اما نمیخوام زیر پرچمی باشم که دلیلی براش ندارم. بماند که علیه اون هم دلایل کم نیست و تهش میرسیم به ایمان که خب بحث میره جای دیگه.
یه چیز دیگه هم اینکه قرار شد بعد از صحبت با ه خیلی جدی بشینم و برای مقاله کار کنم و دیگه در فلسفه هم دست به کارِ پژوهش بشم. راستش هم هیجان انگیزه و هم ترسناک. هنوز هم هیچ قدمی بر نداشتم. ولی خب تصمیمش رو دارم.