تسلیم به تقدیر یا تنبلی
بعد از یک فراز و فرود درونی و اینتراکشنی گمونم آتش سرد شد و فرو نشست.
راستش این بار چیزی که خیلی نگرانم کرد این احساس تسلیم به تقدیر بود. آنقدر که هر بار مقاومت کردم و بدتر شده بود یا ناگریز میشد، اینبار خودم را انداختم توی ماجرا و هرجوری بود سعی کردم تماما همان کنم که گویی در نهایت خواهم کرد. و زود تمام شد. من حالا ذهنم رها شده و آسمان در دسترس است. راستش اما از خودم راضی نیستم. از خودِ تسلین شوندهام. شاید دادم هنجاری را بر خودم تحمیل میکنم که غیر ضروریست! اما من این خودِ تسلیم شونده را .... چه بگویم که آنقدر این جبر مرا احاطه کرده که احساس میکنم حرف زدنم هم فورتونا را برمیانگیزاند.
اما خوب در خاطرم هست که شهریار میگفت فورتونا را با سرکشی و درشتی باید آرام کرد.
فعلا نمیدونم. حوصله ندارم وارد این هزارتو بشم. بهتره حالا که انرژیام برگشته به یک عالم کارهای عقب ماندهام فکر کنم.
دعا تقدیر نوشته شده رو تغییر می ده
تسلیم خدا بودن با تسلیم تقدیر بودن فرق داره
تقدیری وجود نداره اصلا بانو :] 🍬👑🍕🧨