دوز سرترالین را بیشتر کن
خب این روزها به شدت افسردهام. فشار مالی هر روز داره بیشتر میشه. خیلی بچهگانه نمیخوام بپذیرم که باید سفرهی زندگی رو ضیق کنم. نمیخوام از چیزهای معمولی دست بکشم، و حالا بین ناشدنیها و اصرارهای بیوجه ماندهام و افسردهام. راستش رویی ندارم از میم که حالا انقدر حال روحیاش نابسامان است بپرسم قرار است خرجمان از کجا بیاید. از طرفی افسردهحالی او در کار کردن و از طرفی بیکار بودن خودم مانعهای بزرگیاند که باب این گفتوگو باز هم نمیشود.
قرار است دو هفته جلسات تعطیل باشد و من تصمیم گرفتم یک پیراهن بدوزم و خانه را گردگیری کنم. به نحو عجیبی دیشب دیدم هیچکاری با این خانه و زندگی نمیشود کرد! آنقدر همهچیز چپیده و فضا کوچک است که دست به هر جایی ببرم یک خروار چیز میریزد بیرون. به ناچار ظاهر امر را تمیز کردم و شستم و رفتم. و راستش از دیشب این شستن و رفتنِ ظاهری وقتی میدانم در پستوها چهخبر است، دارد روانم را میمکد. البته قرار هم هست کارهایی برای خودم بکنم. ورزش و رژیم که مدتهاست مسکوت مانده. از بس همیشه درگیرم. کمی هم شروع کنم برای مقالهی خودم قدمی بردارم و در همین حین میم را تشویق کنم به درس خواندن.
راستش مغزم جواب نمیدهد! به نحو عجیبی هر کاری برایم غیرممکن شده. احساس بدی است که فکر میکنم باید منتظر بمانم این هم بگذرد. یک عمر با این شعار مسخره مبارزه کردم و از دهان هر که برآمد برآشفتم و حالا خودم، منِ طالب اختیار و آزادی راستش خسته است از تمام جنگیدنها و نرسیدنها، خستهام از تمام هیچ ثمره نداشتنها، از اینکه هیچ اتفاقی آنجور که میخواهم پیش نمیرود. از اینکه باید بپذیرم من هیچ کارهام.
باید دوز سرترالینم را بالا ببرم. این هوای لعنتی هم بی تقصیر نیست! ولی آخر تابستان و روزهای بلندش هم یکجور دیگر مچالهام میکرد!
پس کِی رهایی؟
چرا رهایی؟ یا، اصلا رهایی یعنی چه؟
این روزها آنقدر خستهام که فقط میتوانم نامید باشم و حتی کنشی مثل خودکشی هم برایم دور است. هر کنشی دور است. من چیام؟ یک .... این را هم نمیدانم. مسخرهترین جواب هم جواب هست ولی نه هیچی که جوابی برایش ندارم.
احساس میکنم دیگر هیچ وقت آن آدم سابق نمیشوم. احساس میکنم این روزها قرار است بشود همیشگی. باید برگردم و ببینم این احساس را آیا قبلتر هم داشتهام؟! اگر باشد جای امیدواریست. اما واقعا امید به چه؟ که همیشگی نباشد، بیرون بیایی و باز وهم برت دارد که عاملیت داری و باز بجنگی و باز مچاله شوی و باز برگردی همین جا؟!