اوضاع امور
بعد از اون بیماری سخت که تقریبا یک ماه از شروعش گذشته و من همچنان ضعیفم و سرِپا نشدم، امروز به خودم اومدم دیدم من چقدر گمم! یادم نمیاد چی میخواستم! چه برنامهای داشتم و ... . میم حالش خوب نیست و خستهست از خردهکاری و از طرفی هم برای درس و دانشگاهش نمیتونه خیلی وقت برای کار بذاره. راستش میدونم بهونهست و اون از کار کردن هم میترسه و هم خستهست. از کار کردن و هیچ حاصلی نداشتن. به نظرم حق داره اینجور باشه و از طرفی اما فشارهای اقتصادی داره کلهپامون میکنه. دیشب باهاش یه کم تندی کردم. ولی راستش نمیدونم چه حقی دارم برای اینکه ازش بخوام کار کنه! مگه نه اینکه من ادعام میشه اون کار رو از سر لطف میکنه و هیچ مسئولیت خاصی نداره و اگر مسئولیتی هست به عهدهی هردومونه، و خب منی که خودم صبح تا شب پای درس و مشقم و هیچ کاری نمیکنم چرا و چطور باید از او توقعی داشته باشم! ولی خب چه کار باید کرد؟! واقعا نمیدونم و مستأصلم. هر چی داشتیم رو فروختیم و هی اوضاع بد و بدتر هم شد. نمیدونم چه باید بکنم و چه میتونم بکنم!
هاه میخواستم از این یک کاه فرقت بگم که چقدر حواسم رو از درس و کارهام پرت کرد. اما خب آخه فقط اون آنفولانزا که نبود! جنگ و بمباران و تعلیق، بیپولی و بدبختی و مدام تحلیل رفتن.
چه تو ابعاد بزرگ نگاه کنی و چه در ابعاد خیلی ریز و رابطههای دست اولی، هیچ کس نمیتونه کاری برات بکنه. اصلا همه به فکر خودشونن. همه مشکلات یا خواستههای خودشونو دارن. و من؟ خب من چه باید بکنم؟
مغزم جواب نمیده. از طرفی این غیراجتماعی بودنم حتی بهم امکان اینکه تو جایی منشی بشم هم رو ازم میگیره. از طرفی ... نمیدونم واقعا نمیدونم. تو بد مخمصهای گیر افتادم.
یهو اونقدر یاد مشکلات افتادم که دیگه حال ندارم از برنامههای شخصیم بنویسم.
ببندم برم.
سلام
حالتون خوبه دوست عزیز من ؟ :]
حال آقا میم خوبه ؟
یه جا خوندم هروقت عمیقا به چیزی نیاز دارشتی اون چیز رو به دیگران ببخش تا به سمتت چندین برابرش برگرده ، اصلا بخشیدن وقتی آدم چیزی رو نداره معنی پیدا می کنه
اگه اشتباه نکنم توی کتاب پدر پولدار ، پدر بی پول بود
می گفت هروقت غمگین ترین انسان کره زمین بودید و عمیقا به شادی نیاز داشتید در شهر با لبخندی قدم بزنید و شادی رو به بقیه هدیه کنید تا بهتون برگرده .
در همین راستا کمک به نیازمندان و فقیران در زمان تنگدستی می تونه راهگشا باشه .... در زندگی مالی دانشجویی خودم بارها این رو به چشم دیدم .....