اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

ددلاین

پنجشنبه, ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ۰۹:۲۷ ب.ظ

چه جوان‌هایی اسماعیل... آه چه جوان‌هایی ...

من آدمِ از مرگ نوشتنم. چون فکر می‌کنم صدها بار در زندگی‌ام مرده‌ام. اما خوب که نگاه می‌کنم فی‌الواقع مثل یک رمان نویس که زندگی نزیسته‌اش را می‌نویسد، من هم مرگ نکرده‌ام را می‌نویسم.

برای کیانوش سنجری که نمی‌شناختمش. که همفکر نبودم، و اگر زودتر می‌شناختمش هیچ‌گاه تأییدش نمی‌کردم. و او حالا برای من یک انسان خنثی‌ست، فارغ از تفکر سیاسی‌اش.

من فکر می‌کنم، هرگز نبود قلب من اینگونه سرد و زرد.

من کیانوش‌های بسیاری در گذشته‌ام داشتم که تا دم مرگ رفتند ولی ترسیدند، من اما این کیانوشی که تمام کرد را نزیستم. ارسطو می‌گفت اینکه انسانی سعادتمند هست یا نه را در پایان کار باید قضاوت کرد و پس من هیچ گاه کیانوش نبود. نه که او سعادتمند است یا نه، بلکه چون او جور دیگری‌ست. جوری که تمام شد.

و حالا برای او؛ برای او که مثل خیلی از ماها درد کشید. از شکنجه‌ی سفید تا تبعید اجباری، تا ترس از در وطن بودن، تا فلاکت و فقر. یک سال قبل از شب مرگش صفحه‌ی توییترش را گذاشت برای فروش. می‌فهمی؟ دو سال از من بزرگتر بود و به جایش دو هزار سال بیشتر از من درد کشید و جان کند و جان داد. چه خوشبختی‌ای که سرانجام شجاعتش غلبه کرد و توانست به این فلاکت غلبه کند.

من؟ هنوز سعادتمند یا فضیلتمند نیستم. من بزدلم. خیلی بزدل. اما چیز دیگری هم هست؛ امروز یکی پرسید اگر شش ماه دیگر فرصت برای زندگی داشتی چه می‌کردی؟ فکر کردم و هرچه فکر کردم مرگ را جز ددلاین خواست‌هایم نیافتم. بله من هنوز چه ترس از رسیدن به خط پایان باشد، یا که شوق به تجربه و زندگی، هنوز! هوای ماندن دارم. آوینی بود می‌گفت هنر است آن است که بمیری پیش از آنکه بمیراندت و این اولین مجرای ورود من به جهان آنها بود. بعدها شنیدم که متاثر از نیچه گفته. حالا هرچه.

مسئله این است، حالا لااقل: که منتظر ددلاین نمانم. کارم را زودتر به انجام رسانم. بی‌ کم و کاست. بی که بخواهم جا بزنم، لااقل هنوز این برای من مهم است که جا نزنم. که کارم را تا تهش پیش ببرم. و وقتی رسیدی به ته ماجرا لفتش نده تا برسانندت به ددلاین.

اصلا زندگی یعنی همیشه از پیش مهیا بودن و من باید که هیچ چیز را نگذارم تا دم آخر، چه ددلاین مقاله باشد، چه ددلاین زندگی.

ناراحتم برای تمام رنج‌های کیانوش سنجری اما احساس می‌کنم خودش می‌دانست دیگر کار ندارد، یا کاری نمی‌شود کرد و این یعنی پیش از آنکه بمیرانندش مردن خود را دریافت. 

جمع کنیدش که زمان آن رسید.

۰۳/۰۸/۲۴
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی