منِ ضداجتماعی
همیشه از محاسن بودن در جمع و اجتماع میگن و مخالفیناش هم یه معایب تیپیکال رو مطرح میکنند. برای من اما در جمع بودن یک بدی غیر از اونچه عموما گفته میشه هست. الان که مینوشتم که برسم به اینجا، و وقتی داشتم ساختارش رومیچیدم متوجه شدم این چیزی که میخوام بگم همون حرف عباس آقای کیارستمیه. همون که میگه همونجور که درخت در تنهایی درختتره، انسان هم در تنهایی انسانتره. دقیقا همین. تو بهترین و دلنشینترین جمعها هم که باشی یه جای کار میلنگه. تو خودِ خودت نیستی. میدونم رابطه چیزهایی داره که نبودشون آسیبزا، اما خیلی نابالغانه باورم اینه که هر چیزی یک لحظه و یا چند صباحی و دقایقی منو از خودم بگیره یا نذاره خودم باشم، برام رنجآوره.
این روزها با بچهها، کاف، س/ز همهی ابنا خوب بود اما خستهام کرد. دلتنگم کرد. انگار با جمعی بری تو جنگل و اونا برن و تو بمونی؛ چنین حالیام.
فسرده جان و دلتنگِ جان.