سبکی
رفتیم چای خوردیم در دل طبیعت و سیگار کشیدم و با حال خوب شدهای برگشتم. یکهو سرِ هیچ و پوچ یه گیری بهش دادم و او هم ادا بازیهای معمول در آورد و من که آستانهی تحملم در کف بود یهو عصبی شدم. بعد کمی سرش داد زدم و رفتم به اتاق مطالعه و در را بستم. گمانم نخستین باری بود که چنین کردم. بعد برگشتم و یه لیوان شراب ریختم و باز برگشتم و در را بستم. از شراب خوردم و نوکی به مقاله زدم و ناگاه دیدم گوشم تحت فشار منفیست و تو گویی همه چیز دارد به نحو واگرایی از سرم بیرون میریزد؛ نرم نرم و آهسته سرم سبک شد، بقول ویرجینیا وولف جریان سیال ذهن است شاید.
سبکم و حسی شبیه به حضور در ماه را دارم. هم خودم و هم همه چیز در اطرافم سبک و شناور مینمایند. یکجور سبکیِ مطبوعیست.
میدانم دوام ندارد و میخواهم کوتاه ثبت کنم و بروم تا از این حالِ سبکیی مطبوعم لذت ببرم.