اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

۲۸ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

میم می‌گوید ‌کم‌صبر شده‌ای. راست می‌گوید، خسته‌ و بی انگیزه‌تر از آنم که جان صبر داشته باشم. نمی‌دانم چه دلیلی می‌توانم برای صبر و طاقت دست و پا کنم؟ راستش را از خودم هم پنهان می‌کنم که در پوچی مطلقم و تاب ادامه ندارم و شجاعت مردن هم. نمی‌دانم، خسته تر و بی‌انگیزه تر از آنم که چیزی من را برانگیزد. م فقط رابطه و شور می‌خواهد و راستش دارم فکر می‌کنم مسکن خوبی‌ست و دلیلی برای رد کردن این مسکن ندارم. هرچقدر هم بگویم من آدم اهل مسکن نیستم اما راستش لازمم است در این اوضاع و احوال. م هم مثل من است در همان پوچی و گیجی. لکن دلم حاضر نمی‌شود تن بدهم. 

میم می‌گوید سخت‌کوش باش نه سخت‌گیر. باید به این فکر کنم و به صبر و بی انگیزه زندگی کردن چگونه ممکن می‌شود وقتی اکسیر و مسکن هم حتی نباشد.

۰ نظر ۰۸ تیر ۹۷ ، ۲۱:۲۴
آنی که می‌نویسد

چه طور می‌شود طعم‌ها را فراموش کرد؟ از م دور شدم و طعم لذت‌ها در دلم است و دلم تنگ شده. امروز آ را دیدم، دوباره حوالی من به سیاق قدیم پرسه‌ای زد.

دلم می‌خواهد آدم برجسته‌ای در فلسفه بشوم لکن با این زبان انگلیسی داغون بعید به نظر می‌رسد.

آ امروز در دید بود. دلم برایش تنگ شده بود، پسرک همجنس‌باز و کم اعتماد به نفس :/ 

همینجوری الکی دلم چیزهای پراکنده و رقیق می‌خواهد. م هم که عاشقی بلد نیست و فقط رابطه می‌خواهد :/

سایه‌ها می‌دانند که چه تابستانی‌ست ......

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۷ ، ۱۷:۱۸
آنی که می‌نویسد

چه نسبتی میان ما و وطن‌مان، کشورمان و جایی که در آن بدنیا آمده‌ایم یا بزرگ شده‌ایم یا زندگی می‌کنیم هست؟

من آدم اهل فوتبالی نیستم اما از آنجا که این روزها ناگزیر با تب فوتبال مواجه بودم درگیر مسائلی شده‌ام. بخصوص که این تب همراه شده‌است با وضع نابسامان اقتصاد و سیاست و اینها. من ارتباط اینها را با تعلق ملی می‌خواهم بررسی کنم. بعد از بازی‌های خوب ایران (مطابق گفته‌ها) در گروه مرگ، ظاهرا نسبت آدم‌ها با کشورشان بیشتر شده‌است. مثلا به ایران و ایرانی بودنشان افتخار می‌کنند. این سوال جلوی رویم است که آیا وطن و کشور یک هویت مستقلی دارد که ما نسبتی با آن برقرار می‌کنیم و یا چیزی است که ما می‌سازیمش؟ اگر هویت مستقل است چگونه شکل گرفته و وجودش وابسته به چه چیزی است و اگر به طور کلی مستقل است چگونه چیزی است؟ (من با این وجه چون توجیه نشده‌ام کاری ندارم)، اما اگر دومی درست باشد به نظر باید به نسبت تلاش ما برای ساختن آن ارتباط قوی‌تر باشد و هرچه بی‌تفاوتی در ساختن آن هویت بیشتر احتمالا این نسبت ضعیف‌تر. می‌بینم که بعد از بازی‌ها، عموما آدم‌ها به ایرانی بودن خود افتخار می‌کنند اما این ایرانی بودن چگونه چیزی است. آیا یک بسته است که اگر پر و پیمان بود ما از داشتن آن خرسندیم و اگر نه نیستیم؟ و یا اینکه ایرانی بودن به میزان بودن ما در متن ساختن یک بسته است و ساختن آن بسته قرار است تکاملی بر این ویژگی‌ ما باشد؟ چه زمانی من ایرانی قلمداد می‌شوم آیا زمانی که نام ایران را در محل تولد شناسنامه‌ام دارم و پاسپورتش توی کشوی خانه‌ام است؟ یا ویژگی‌های دیگری لازم است که ایرانی محسوب شوم؟ مثلا آیا اینهایی که وضع مملکت را به لحاظ اقتصادی و با بی تدبیری یا خویش‌اندیشی به این تنگنا رسانده‌اند و یا روابط ما را در جهان به هم ریخته‌اند و صلاح کشور را، به تعبیری شناحته شده از صلاح، تأمین نکرده‌اند به صرف محل سکونت‌شان ایرانی‌اند؟ 


۰ نظر ۰۵ تیر ۹۷ ، ۰۶:۱۱
آنی که می‌نویسد

دوست داشت کاراکتر یک داستان می‌بود یا در نهایت در فیلمی جایش می‌دادند. فیلمی چون دیو و دلبر، لیلی و مجنون، ... چه می‌دانم یکی از همین عاشقانه‌های غلیظ که عشق یک حقیقت واقعی می‌نمود نه لغلغه‌ای زبانی و سرپوش خواسته‌هایی، نه آنکه آقای بامداد گفته بود که خنیاگر غمگینِ آواز از دست داده سر می‌دهد. 

الغرض اینکه دلش می‌خواست خواسته شود و چون خواست به تمام نمی‌دانست و چون انسان در ظرف انسانی‌اش نمی‌تواند که خواستنی چنان را داشته باشد، خواستتش خواستنی شده بود بر پهنه‌ی سرد ضمیر و مگر هیچ چیزی در این جهان بود کفایت کند؟ نبود. پس باید یاد بگیرد که سکوت کند و نخواهد و تماشا کند و و و 

۰ نظر ۰۵ تیر ۹۷ ، ۰۵:۱۲
آنی که می‌نویسد

آدم‌گونه‌تر شده‌ام. کمی جدی‌تر، لاغرتر، درسخوان‌تر و با خود خوش‌تر.

امروز تا ۸ خوابیدم و دو روز هست که حمام نکرده‌ام و اتفاقی در این عالم را دنبال نکرده‌ام و هوسی به دل ننشانده‌ام و روزها معمولی اما خوب می‌گذرد. 

می‌دانم فلسفه‌ی اگزیستانس را نمی‌توان زوری کرد توی چشم و یا با هیچ زوری در آوردش. 

دارم با مقاله‌ی دالی سر و کله می‌زنم و به تنک بودن آن اعتراضی نرم دارم. می‌دانم اما همین فعلا برای شروع دوباره خوب است.

کارهای شرکت هم که پشت هم آمده‌است.

دیگر هیچ، جز اینکه پریودم نزدیک است و حال و روزی بد در انتظار.

۰ نظر ۰۴ تیر ۹۷ ، ۰۸:۵۳
آنی که می‌نویسد

میگه امیدوارم درونتان تشنه و گرسنه نباشد، حاج آقا دولابی می‌گه، من فکرم می‌ره به تشنگی و گرسنگی پایان ناپذیر درونم، به عطش و خواستن‌هایم. من همان کودکی ۵ ساله‌ام که یادم می‌آید برای داشتن خوراکی چطور به مادرم آویزان می‌شدم و لج می‌کردم و کوتاه نمی‌آمدم. جانم پرهیز را بلد نشده. شاید م آزمون و تلاشی بتواند باشد. آنقدر تهی‌ام که آن مرد رعد زده‌ی "کافکا در کرانه" بود. من اما تلاشم را باید بکنم. یک‌جایی بالاخره باید تغییر کنم. اینکه می‌دانم مشکلم چیست، اینکه می‌دانم کجایم خود دلیل خوبی نیست؟ 

مگر تو نبودی که داعیه‌دار هیچ بودی؟ پس از پی هیچ بر هیچ مپیچ! این روزها میل‌هایی در من خودنمایی می‌کنند و من تن داده‌ام تا به اکنون. افسار باید زد بر این جان بی‌حد و مرز. راهش رهایی از خواستن است و هربار پای من همین‌جا می‌لنگد. 

هیچ باری برای همیشه وجود ندارد، هربار تلاش خاص خود را می‌طلبد تا جانت بلد بشود.

جانم بلد بشود که صبر بر تشنگی و گرسنگی درون کند، اگر چه هست و نمی‌تواند که نباشد. باید بلد بشوم، روزه‌ی روح لازم دارم.

۰ نظر ۰۲ تیر ۹۷ ، ۰۶:۱۷
آنی که می‌نویسد
آنقدر غر زده‌ام به جان جهان و انقدر سطحی و ابتدایی بوده‌ام که خودم هم خسته شده‌ام. باید کمی با خودم خلوت کنم و حساب وا بکنم. دورم از خودم و جهان درونم و بیگانه و گریزان. میل‌هایی برای فرار از خود بسوی نا کجایی. چرا اینقدر بیگانه شدم که نمی‌شناسم این من را و سازشی میان‌مان نیست؟ این در وطن خویش غریب را باید که دریابم.
۰ نظر ۰۱ تیر ۹۷ ، ۱۷:۱۹
آنی که می‌نویسد

خواب همان جهان تحقق خواستنی‌های ناممکن است. اگرچه بازهم عرصه به اختیار نیست اما جهانی‌ست موازی که در آن می‌شود مثلا یک دل سیر م را دید، در آغوش کشید و سیراب شد. 

خواب‌ها گاهی تسلی و گاهی دردی فزون‌اند، اما هرچه هست تحقق بخشی از خیال‌بافی ذهن است و ارضاء درون.

میل من به م عجیب، جنسی و عمیق است. در خواب تنها اما بودن با او سیرم کرده بود و این نشانی‌ست بر عمق خواستن و این شبیه همان چه در "من را با نامت صدا بزن" بود. عمق خواستن در خواستن تن به تمام و اوج لذت جنسی تجلی می‌یابد، اگرچه اینگونه نیست که خواستن همان خواستن جنسی باشد اما بروز و ظهور عمیق آن در این تمناست تا که پیوند و تجربه‌ی طرفین عمیق‌تر بشود و یا هست.

خواب دیدم. و لذت با او بودن خیلی ساده بود و عمیق و خواستنی. من او را دوست دارم.

۰ نظر ۰۱ تیر ۹۷ ، ۰۵:۱۳
آنی که می‌نویسد