میم میگوید کمصبر شدهای. راست میگوید، خسته و بی انگیزهتر از آنم که جان صبر داشته باشم. نمیدانم چه دلیلی میتوانم برای صبر و طاقت دست و پا کنم؟ راستش را از خودم هم پنهان میکنم که در پوچی مطلقم و تاب ادامه ندارم و شجاعت مردن هم. نمیدانم، خسته تر و بیانگیزه تر از آنم که چیزی من را برانگیزد. م فقط رابطه و شور میخواهد و راستش دارم فکر میکنم مسکن خوبیست و دلیلی برای رد کردن این مسکن ندارم. هرچقدر هم بگویم من آدم اهل مسکن نیستم اما راستش لازمم است در این اوضاع و احوال. م هم مثل من است در همان پوچی و گیجی. لکن دلم حاضر نمیشود تن بدهم.
میم میگوید سختکوش باش نه سختگیر. باید به این فکر کنم و به صبر و بی انگیزه زندگی کردن چگونه ممکن میشود وقتی اکسیر و مسکن هم حتی نباشد.