اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

یکسال دیگر هم تمام شد. چندباری عاشق شدم و فارغ شدم. چندباری اشک ریختم. چندی به بی‌کسی گذشت. دفاع کردم، کرونا آمد و همه‌ی اینها همه در مقابل آدم نشدن من هیچ است و هیچ. چرا باید به م‌ح وابسته شوم حال آنکه او من را به هیچ جایش نیست.

فردا یک روز معمولی نیست فردا همه متمرکزند زندگی بهتری بسازند پس شاید من هم چنین کنم. 

دلم خلوت می‌خواهد. در خودم فرو رفتن می‌خواهد. خسته ام از این پالت هزار رنگِ قلبم.

۱ نظر ۲۹ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۲۸
آنی که می‌نویسد

دارد چیزی بینمان شکل می‌گیرد. یک بازی جدید. درست روزی که ح بلاکم کرد -شب تولدم- م‌ح آمد و بدنیای تنهاییم پا گذاشت. ۱۸ سال دارد و شیفته‌ی خواندن و دانستن است. دوبرابر او سن دارم و دارد چیزی از جنس هیچ که هر دومان می‌دانیم هیچ است و جز وابستگی و هورمون نیست بینمان شکل می‌گیرد.

همین چند روز پیش فهمیدم ADHD هستم. میدانم بخش زیادی از اتفاقات دوروبرم با مصرف دارم تعدیل می‌شود. می‌دانم همه‌ چیز هیچ بر هیچ است منتها مدتی ست عناد مانع از آن شده تا درست ببینم و دارم چنگ می‌اندازم تا آنچه می‌خواهم را رد کنم. قصد دارم بیماریم را درمان کنم و با دوپامین دارویی تمرکزم را بر کارهایم بیشتر کنم. قصد دارم کمی دوباره آزاد اندیش باشم. متاسفانه نگاه میم مانع از آزاداندیشی ام می‌شود. 

و چند باید دیگر مثل نظم، کم خوابی، مطالعه،... کنکور دکتری دوباره به تاخیر افتاده و کاش من آی‌پی‌ام قبول شوم. از امروز کمی درس‌گفتار گوش می‌دهم و خلاصه که اوضاع را باید به سمت بهبودی بسازم.

م‌ح هم شاید کمک خوبی باشد تا احساس تنهایی نکنم.

۰ نظر ۲۷ اسفند ۹۸ ، ۱۳:۲۴
آنی که می‌نویسد

اضطراب کروناست یا بهم‌ریختگی هورمونی در زمان پریود یا هر دو نمی‌دانم؟ اما حالم خوش نیست. مرهمی نمی‌جویم، که می‌دانم صبر است که مرهم است و نه جز این. اما مدام با خودم تکرار می‌کنم: قرار است چه بلایی سرمان بیاید؟ نگران بابا و مامان و مادرجونم، نگران میم، نگران خودم و عین. تاب و تحملم کم شده. کاش کش نیاید، کاش چندسال بگذرد و همه باشیم...

کاش ...

من توان مصیبت دیدن ندارم. من پناهی ندارم، خدایی ندارم، مرهمی ندارم. من تنهایم و می‌ترسم.

۲ نظر ۲۴ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۴۱
آنی که می‌نویسد

‏اعصابم از این خورده چرا بهت دادم وقتی لذتی نداشت برام مگر لذت سرکشی؟
شاید برای همینش می‌ارزید!
استاد گفت تو بازی دست نبر.

دیگر میلی به ح ندارم. دلش می.خواست به خانه‌اش بروم که رفتم و او رفت و گرم زندگی شد و من این روزها گوش شیطان کر ...

هیچ میلی و عشقی نیست، منم در جزیره‌ای ساکت و متروک فقط باید جدی‌تر بشوم.

۰ نظر ۲۴ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۳۵
آنی که می‌نویسد