اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

رفته بودیم بابا رو برای شیمی‌درمانی به تهران اوریم. به مادرجون سر زدم، اشک ریختم، بوسیدمش، بغلش کردم ....

آه خدای من، من دنیای بدون مادرجون رو نمی‌خوام، اینکه دیگه نتونم باهاش حرف بزنم، هر دقیقه ببوسمش، نماز خوندنش رو ببینم، ...‌ آه نه من تاب این دنیا رو ندارم .... 

تف بر تو زندگی تف بر تو ....

مادرجون نفس می‌کشه اما ...‌ نیست ....  آه ..... 

۰ نظر ۳۰ مهر ۹۹ ، ۲۱:۳۶
آنی که می‌نویسد

احتمالا امشب یا فردا صبح پریود میشم. پس هی به خودم نهیب می‌زنم هشدار که آرامش ما را نخراشی. اما سینه مالامال درد است ای دریغ.

نمی‌فهمم چرا مامان چنان حرف‌هایی رو به میم درمورد بابا گفت! مغزم هنگه و هر بار که یادم میاد می‌خوام منفجر بشم. می‌خوام یقه‌ش رو بگیرم و باهاش دعوا کنم. 

چرا حتی یه پدر و مادر خوب هم ندارم؟ حسرت چی رو نخورم آخه؟

خداروشکر میم تا الان خوب بود. می‌ترسم از بی‌ثباتی دهر...

خسسته‌ام از همه‌چی.

۰ نظر ۲۶ مهر ۹۹ ، ۱۹:۵۴
آنی که می‌نویسد

صدای رعد و برق می‌آید. میلی عجیب به اسطوره‌سازی دارم و میلی عجیب‌تر در تهی و بی‌معنا ساختن.

میم عکس ستاره‌ای که منفجر و متکثر می‌شود را برایم فرستاده بود؛ ستاره‌ای که سحابی می‌شود. 

و مگرنه این است که شجریان ستاره‌ای بود که حالا سحابی شده و بقول دوستی، در ذرات زمان متکثر شده؟

پشت کنکور که بودم عین برای تشویقم به خواندن می‌گفت: بخون تهران قبول شی بریم کنسرت شجریان. می‌گفت بلیطش ۳۵۰۰ تومنه و تو بازار آزاد ۱۷ تا ۲۰ هزار تومن می‌فروشن. یک انگیزه‌ی منِ شهرستانی که دیر شجریان را شنید -چون در خانواده‌ای فرهنگی نبودم- شرکت در کنسرت استاد بود که حکومت ج ا آن را از ما دریغ کرد‌.

یادش سبز می‌ماند. ۱۷ مهر ۹۹

۰ نظر ۱۷ مهر ۹۹ ، ۲۲:۰۵
آنی که می‌نویسد

دلم برای خانه تنگ شده بود، برای آرامشِ خلوتش، برای جایی که از آنِ من است. بعد از ۱۶ روز سفر که از یزد شروع شد و به شهرکرد ختم شد با روزهایی خوش در قشم و طی مسیری عجیب در سواحل جنوبی.

امروز در خانه‌ام، دیشب سر بر بالش خودم گذاشتم، روی مبلم لم دادم و قهوه نوشیدم. دارم فکر می‌کنم ۸ سال و نیم در زندان بودن کجا و ۱۶ روز در سفر بودن با یارِ غار. مرگس محمدی امروز بعد از ۸ سال و میم آراد شد. خوشحالم و برایم رنج زندانیان آنهم سیاسی قابل تصور هم نیست.

بی‌معرفتم که به کنج امن خود دلخوشم.

۰ نظر ۱۷ مهر ۹۹ ، ۱۲:۰۱
آنی که می‌نویسد