راه گلویم تنگ شده، درد دارد تمام تنم را تسخیر میکند، انگل گونه از من تغذیه میکند، ذره به ذره، سلول به سلول دارم تخریب میشوم.
انگار در من جهنمی برپاست. جهنمی سرد و ایستا.
من زنم؛ پریودم. هورمونهایم اعتصاب کردهاند. اختیار بدنم را بدست گرفتهاند، مغزم دارد میپاشد. از رحمم خون جاریست.
من نخواستم مادر بشوم و هر ماه تقاص انتخابم را پس میدهم. تقاص اینکه نمیگذارم از من انسانی به این جهنم پا بگذارد.
من زنم. من به نوبهی خودم جلوی این روند زیستن را میگیرم، جلوی ابتلا به زندگی را.