اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

۲ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

۳۷ سال. یعنی چقدر ساعت، چقدر دقیقه، حتی چقدر روز و ماه و اول هفته و اول ماه؟ یعنی چقدر موقعیت که از دست دادم؟ انسان مدرن انسانی‌ست که بدنبال موقعیت‌هاست، شنیده‌ام این را اما تصور انسانی جز این برایم عجیب است. درواقع نمی‌توانم به این فکر کنم که انسان‌ها در طول تاریخ اینجور نبوده باشند. البته که نه همه‌شان اما بالاخره می‌بایست درصدی اینجور فکر کنند و اینجور نگاه کنند. برایم عجیب است که بگویند این خصیصه‌ی انسان مدرن و جهان مدرن است! یعنی در دوران پیشا مدرن آدم‌ها چه در سر داشتند! 

به هرحال باید شروع کنم.

دیروز روز خوبی نبود، درگیر کار عین، ناخوشی میم، و هزارجور مشکلات عدیده بودم. درست‌تر اینکه اصلا شبیه به روز تولدم نبود. اصلا از آن دست فکر‌های اساسی و تصمیمات یکساله در میان نبود. کلا درگیر مسائل خاله خانباجی بودم. حالا هم.

الان کمی کلافه‌ام. بی‌حوصله‌ام. از خودم شاکی‌ام. از زندگی ناراضی‌ام. همه چیز برایم مزخرف شده. پول نداریم، وضع مالی افتضاح است. هزار پروژه در سر دارم که نمی‌توانم سامانشان دهم. هزار آرزو دارم که خنده‌دار است. من در ۳۸ سالگی آرزوها و اهدافی دارم که شاید وقتی ۲۰ سالم بود می‌بایست داشته باشم. اما متاسفانه آنوقت‌ها زندگی نمی‌کردم، فقط از لحظه‌ها عبور می‌کردم. و چه عمری که به‌ باد رفت! و چه حسرتی که در دلم مانده و خودش بهانه‌ای شده برای اهمال‌کاری‌های بعدی‌ام. ولی خب باید مدام به یاد خودم بیندازم که زندگی با تحقق صد در صدی ممکن نیست. که اصلا انتخاب یعنی همین. که حتی انتخاب هم خودش متاثر از هزار پیچ و خم تربیتی و فرهنگی، لزوما نمی‌توانست تحقق درستی داشته باشد. و و و ...

امسال اولین سالی بود که مادرجون نبود. اولین سالی بود بعد سال‌ها که با پدر و مادرم جشن تولد گرفتیم.

و خیلی چیزهای دیگر.

خیلی حوصله‌ی نوشتن از اهداف و آرزوها و ببرنامه‌های یکساله را مندارم شاید می‌دانم همه‌اش به یک ماه نرسیده فراموش می‌شود. فقط امیدوارم که امسال در مقایسه با قبل پشتکارم بیشتر شود. امیدوارم کمی به سمت آنچه می‌خواهم بروم.

همین.

۰ نظر ۱۲ اسفند ۰۰ ، ۱۰:۰۶
آنی که می‌نویسد

ازقضا باز گذر پوست به دباغ خانه افتاد.

ماری‌جوانای قصه‌ی ما باری دگر رو به ظواهر آورده و مدام در پی ساخت و سازِ این هیکل و بدن و تیپ نابه‌سامانش است.

حالا چرا اینجور شده؟ حدس‌هایی در میان است:

مثلا یکی‌اش همین کنکور که سه روز دیگر قرار است کلی چیز برای آینده‌اش رقم بزند.

دلیل دیگرش وضع بد اقتصادی و نامیدی از زندگیی خوب در آینده است که او را نسبت به اکنون حریص کرده.

دلیل دیگرترش وضع نابه‌سامان هیکل و شکست صد و بل هزار باره‌اش در مسیر رژیم و لاغری‌ست.

یکی دیگر وضع ناخوش و افسرده‌ی میم است.

دیگر، عدم آزادی جهت پرداختن به امورات مورد علاقه‌اش، و کتاب‌ها و مقالات و جستجوهایی، که هی توی سرش چرخ می‌زنند و چمباتمه نشسته‌اند دم در حوصله تا کنکور را بدهد و بی‌عذابی از جنس وجدان به آنها اذن دخول داده شود.

 

خلاصه‌اش که خودش خودش را قبول ندارد، والسلام.

 

تا که آدمی خودش خودش را قبول نداشته باشد، چنگ می‌زند تا توجه دیگران را به خود جلب کند و این حفره‌ی درون، یعنی همان خود کم‌بینی را با پنبه‌ی توجه دیگران ماسمالی کند.

 

غرض اینکه شاید این درد دوا شود، اما پول‌هایی که پای این وسوسه‌اش خرج می‌کند جبران‌ناپذیرند.

پس لطفا دست نگه‌دار این دو سه روز را.

بوس بهت.

۰ نظر ۰۲ اسفند ۰۰ ، ۲۲:۲۲
آنی که می‌نویسد