۳۷ سال. یعنی چقدر ساعت، چقدر دقیقه، حتی چقدر روز و ماه و اول هفته و اول ماه؟ یعنی چقدر موقعیت که از دست دادم؟ انسان مدرن انسانیست که بدنبال موقعیتهاست، شنیدهام این را اما تصور انسانی جز این برایم عجیب است. درواقع نمیتوانم به این فکر کنم که انسانها در طول تاریخ اینجور نبوده باشند. البته که نه همهشان اما بالاخره میبایست درصدی اینجور فکر کنند و اینجور نگاه کنند. برایم عجیب است که بگویند این خصیصهی انسان مدرن و جهان مدرن است! یعنی در دوران پیشا مدرن آدمها چه در سر داشتند!
به هرحال باید شروع کنم.
دیروز روز خوبی نبود، درگیر کار عین، ناخوشی میم، و هزارجور مشکلات عدیده بودم. درستتر اینکه اصلا شبیه به روز تولدم نبود. اصلا از آن دست فکرهای اساسی و تصمیمات یکساله در میان نبود. کلا درگیر مسائل خاله خانباجی بودم. حالا هم.
الان کمی کلافهام. بیحوصلهام. از خودم شاکیام. از زندگی ناراضیام. همه چیز برایم مزخرف شده. پول نداریم، وضع مالی افتضاح است. هزار پروژه در سر دارم که نمیتوانم سامانشان دهم. هزار آرزو دارم که خندهدار است. من در ۳۸ سالگی آرزوها و اهدافی دارم که شاید وقتی ۲۰ سالم بود میبایست داشته باشم. اما متاسفانه آنوقتها زندگی نمیکردم، فقط از لحظهها عبور میکردم. و چه عمری که به باد رفت! و چه حسرتی که در دلم مانده و خودش بهانهای شده برای اهمالکاریهای بعدیام. ولی خب باید مدام به یاد خودم بیندازم که زندگی با تحقق صد در صدی ممکن نیست. که اصلا انتخاب یعنی همین. که حتی انتخاب هم خودش متاثر از هزار پیچ و خم تربیتی و فرهنگی، لزوما نمیتوانست تحقق درستی داشته باشد. و و و ...
امسال اولین سالی بود که مادرجون نبود. اولین سالی بود بعد سالها که با پدر و مادرم جشن تولد گرفتیم.
و خیلی چیزهای دیگر.
خیلی حوصلهی نوشتن از اهداف و آرزوها و ببرنامههای یکساله را مندارم شاید میدانم همهاش به یک ماه نرسیده فراموش میشود. فقط امیدوارم که امسال در مقایسه با قبل پشتکارم بیشتر شود. امیدوارم کمی به سمت آنچه میخواهم بروم.
همین.