هرچه بود به روی ض یا م آوردم و اظهار ارادت و علاقه. و بعد دیگه فرو نشست.حالا هم تهِ دلم خالیه. خیالم اما راحته که با حفظ یک سرِّ نهانِ مسخره مشغول بازی اوهام نشدم. تنم چیزی نمیخواد. دلم هم. خیالم هم. البته دو تا چیز میخوام: یکی اینکه این دو روز مورد بیتوجهی قرار گرفتم از طرف دو تا آدمِ علمی و مهم، که یکجور حس خود کمبینی رو در من زنده کرد و میخوام که مورد توجه قرار بگیرم، و البته مورد توجهِ آدمهای مهم. دیگه اینکه دلم میخواد وجودم خالی از خواهش و تمنایی بشه. خالی از خواستن. مثلاً دلم میخواد برای شروع دلم هیچ چیز خوشمزهای نخواد و بهشون بیتفاوت بشم. نمیدونم چقدر ممکنه اما میدونم اگر بشه شروع دور جدید و جدیای در افسرده حالیه. ولی میخوام.
میخوام که هیچی نخوام #