اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

۱۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

احساس می‌کنم شبیه تکه سنگی شده‌ام از بس که در این چند سال اخیر هر مهری و هر رنج و غمی را تعبیر و تفسیر کرده و تقلیل داده‌ام. این سال‌ها احتمالا بدترین سال‌های زندگیم خواهند شد بس که هیچ نبودم و هیچ در من اثر نکرد. یکی را داشتم و تمام مهر و عشقم را که البته این هم تفسیر شده و تقلیل داده بودم نثارش کردم و از همه‌ی عالم بریدم. مهر و مهربانی حاصل خودخواهی بود و غم و رنج حاصل خودخواهی‌ای دگر.

امروز با فیلم و کنسرت نامجو دلم لرزید، نه اینکه همزاد پنداری‌ای با او داشته باشم، هیچ اتفاقا خیلی دربند مادر و پدر و خانواده‌ام نیستم. دلم از غمی لرزید که هیچ جور نمی‌توانستم تفسیرش کنم و تقلیلش دهم. غمی که چون لکه‌ی سیاه رفع نشدنی روی دلت خواهد ماند تاابد. من اتفاقا خیلی هم اهل نامجو نبودم، گه‌گداری گوش می‌دادم اما نه خیلی جدی دنبالش نمی‌کردم. حالا دلم غم دارد و عادتی دارد تلاش می‌کند تقلیلش دهد و نمی‌تواند.

شخصیت سلب نامجو را دوست دارم، دوست داشتم آنجور شوم نه اینجور . دوست داشتم غم داشته باشم اما ظرفیتم را بالا ببرم و غم ردی بر من نگذارد و پیش بروم اما راه را اشتباهی رفتم من بیشتر غم‌ها را تفسیر کردم به جای آنکه دل را خانه‌ی غم کنم منتها با آن کنار آیم. شاید هم تقصیر قرص‌هاست که سنگم کرده! هرچه هست این من را هم نمی‌پسندم.

۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۴۱
آنی که می‌نویسد

میدونی کارما یعنی چه؟ یعنی همین حال الان من، همین که یه گوشه از جهانم که دوستش ندارم. همین که اندوه دلخواه دلم را ندارم. همین که از همه چیز مانده‌ام. همین که از کلمه‌ها دورم و نه حالی دارم و نه احوالی. 

من سال‌هاست دارم با خودم با میم با زندگی بد می‌کنم. سا‌هاست به همه چیز خیانت می‌کنم. حتی دلم برای خودم تنگ نمی‌شود. حتی سوزی به دلم نیست از اینهمه هیچ.

استاد می‌گفت شاید از درد زیاد است که اینجور شده‌ای اما خودم می‌دانم کارماست. بازگشت بدی‌هایم با خودم، میم ...

م جوابم را نمی‌دهد و راستش هیچ غمی ندارم. آیا من مرده‌ام؟ آیا خونی در رگ‌هایم جاری‌ست؟ چرا هیچ حسی ندارم؟ چقدر کرخت شده‌ام.

۰ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۵۲
آنی که می‌نویسد

میم حال و روز روحی خوبی ندارد. مدام عصبانی است و به عالم و آدم گیر می‌دهد. م پیامی نداده و غمی البته اگر مشکلاتم با میم بگذارد، روی دلم نشسته. ته‌اش چی؟ هیچی. میم که اینقدر دوستم داره می‌گه ازم خسته شده. چی بگم و چی بخوام... حالم خوش نیست و تین ناخوشی معلوم نیست تا کی قراره ادامه پیدا کنه. دارم هر روز می جنگم برای زندگی و دراومدن از چاه افسردگی و هر روز هم یه داستان دارم.... بساطیه... به چی دلم خوشه؟ چرا چارچنگولی چسبیدم به زندگی؟ نمی دونم شاید فقط ترس از مردنه ...

۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۳۵
آنی که می‌نویسد

این هم آخر این رابطه. هر چیزی توی این عالم تموم شدنیه، و من چقدر خنگم که درس نمی‌گیرم. همه چیز... همه چیز... رابطه با م هم تموم شد، باید میشد مثل همه‌ی رابطه‌های این سال‌ها. ذهن فاحشه‌ی من رابطه‌ای جدید می‌جوره...من غمی محو تو دلمه و حالم معمولیه و فقط باور نمی‌کنم، حتی همین حالا که دارم اینها رو می‌نویسم یه امید گنگی مانع میشه باور کنم بینمون تموم شده. خوابم میا  و نمیاد ولی باید بخوابم. روز سختی در پیشه روزهای سختتری هم. باید دندون به جیگر بذارم و پیش برم.

امروز نسیم از موفقیت نوشت، از لختی تو فروردین و شروع از اردیبهشت، از اینکه هر کوچکترین کاری که الان بکنی آینده‌ت رو دستخوش تغییر کردی.

باید زبان بخونم، هر روز و خیلی جدی روزی ۳ ساعت.

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۳۳
آنی که می‌نویسد

میگه شرط اول قدم آنست که مجنون باشی

راست میگه من مدتهاست مجنون نیستم. عشق برام با س ک س فرقی نداره و فقط و فقط به میلم برانگیخته میشم. حتی غمی به دلم ننشسته از بی یاری و بی عشقی

پووووف

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۰۷
آنی که می‌نویسد

بدتر از این نمی‌شد هرچی به م التماس کردم باهام حرف نزد. راستش خودم هم میلی نداشتم و ابراز تمایلی که احتمالا فهمیده بود الکیه فقط برای روز مبادا بود که خب هیچ. به استاد هم پیام دادم که شرط عاشقی چیه جواب نداد و من حالا تنها و بی‌عشق‌ترینم.

پوووف

۱ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۸:۳۳
آنی که می‌نویسد