اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

۱۵ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

امروز از کتاب فلسفه‌ی تنهایی رسیدم به آنجا که خلوت را توضیح می‌دهد. می‌گوید خلوت یعنی با خود بودن‌. در کنار خود بودن. تاب آوردن این با خود بودن. خوب که نگاه می‌کنم به نظرم هیچ وقت خلوت نداشته‌ام حتی این روزها که به مدد ج.ا. اینترنت قطع شده و دستم از توییتر و فیسبوک و اینستا کوتاه است به اینجا پناه آورده‌ام. من بلد نبودم هیچ‌گاه با خودم تنها باشم. من همیشه در تنهایی به جمع و نت و اینها پناه برده‌ام. من در واقع همان آدم جمعی‌ای هستم که بودم. اما در حال حاضر هدفم تجربه‌ی خلوت است. باید بلد بشوم با خودم تنها شوم و شاید این قعطی نت بهانه‌ی خوبی شود و عدو شود سبب خیر. 

تمرین می‌کنم از ۱۵ دقیقه. ۱۵ دقیقه‌ای که هیچ کتابی نخوانم، کسی را نبینم و خلوت را تجربه کنم و خودم باشم و خودم بدور از شبکه و نت و با خودم خلوت کنم و باید به مرور با خودم وارد گفت‌وگو شوم.

از فردا شروع می‌کنم.

۰ نظر ۳۰ آبان ۹۸ ، ۲۱:۵۳
آنی که می‌نویسد

شاید من بدرستی حال روسو را درک کنم، که چرا با وجود آنکه تنهایی را می‌ستاید تناقض‌گونه به اجتماع پناه می‌برد. تخیلات پارانوییدی روسو در خیال‌پردازی‌های یک ذهن انزواجو به من می‌گوید که روسو در جدال با تخیلاتش است، تنهایی را دوست دارد و از جمع دوری می‌کند اما به مجرد پناه بردن به خلوت توهم‌ها و خیالات پارانوییدی روی می‌آورند و پا روی خرخره‌ی آدم می‌گذارند و آنقدر بر جان آدمی فشار می‌آورند که تنهایی برای فرد غیرقابل تحمل شود. شاید شرایط طبیعی‌ای که روسو از آن عبور و به جامعه‌ی متمدن رو آوردن همینگونه نباشد اما تنهایی پارانوییدی و توهم‌گونه را هیچ‌گونه نمی‌توان تاب آورد هرچقدر هم اجتماع برای آدمی مکانی سست و مبتذل بشمار آید.

من تنهایی را می‌ستایم، به تنهایی پناه می‌برم و آن لحظه که تنها می‌شوم ذهنم شروع می‌کند به داستان‌سرایی و توهم و آنجا دیگر نه که تنها نیستم که حتی سیل عظیمی از موجوداتند که همراهمند. موجوداتی وحشی ترسناک و غیرقابل کنترل. پس من چگونه به این میلم به تنهایی دست یابم؟ با حضور خنثی‌ی یک دیگری و این همان سوءاستفاده‌ی من از میم است لابد!

هرچه هست روسو را خوب می‌فهمم و تناقض‌گونه زیستنش را درک می‌کنم.

۰ نظر ۳۰ آبان ۹۸ ، ۱۲:۱۵
آنی که می‌نویسد

حال و روز خوشی ندارم، شروع کردم به خوندن برای دکتری منتها چیزی پس ذهنم آزارم میده. جدایی از میم. چیزی قریب‌الوقوع که برای بعدش هیچ برنامه‌ای ندارم. نه به لحاظ مالی و نه به لحاظ عاطفی و ذهنی. اینجور ‌فکر می‌کنم که تا چند وقت دیگه که البته نمی‌دونم چند وقت و فقط هردومون داریم کشش میدیم زندیگیمون به پایان خودش میرسه. نمی‌تونم تصور کنم عشق و دوست داشتنی که با میم داشتم رو جایی دیگه بتونم تجریه کنم. به لحاظ مالی هم هیچی ندارم و کاملا وابسته‌ام به اون. تحمل جدایی برام سخته و فکر بهش قلبم رو میاره تو دهنم. چه کثافتیه آخه این زندگی؟ چرا همچنان میل به تجربه‌ش دارم! نمی‌فهمم با خودم دارم چیکار می‌کنم؟ از طرفی میم عاشقه و عشقش اون رو به حرکت در میاره و میدونم اون هم به این برانگیختگی هورمونی عادت می‌کنه.

اما اگه دووم بیاریم یه راه نجات هست. تغییر خودم. به تجربه هر جور بودم و هر تغییری کردم میم هم همونجور شده، پس اخلاقی و مقید شدنم اگر تلاش کنم می‌تونه عامل پیوند دوباره‌ی من و میم بشه. کاش فرصت بشه.

۰ نظر ۲۹ آبان ۹۸ ، ۰۶:۵۶
آنی که می‌نویسد

بیشتر از ۲۴ ساعت شده که اینترنت را قطع کرده‌اند، مثل آن روزهای تلخ ۸۸ که پیامک‌ها و تلفن‌ها یکماه تمام تعطیل بود. چه شد؟ حبس و حصر و جان‌هایی که گرفتند و عمرهایی که فرسودند و رهبرانی که ۹ سال است در حصرند و خاطره، خاطره‌ی تلخ از این حکومت ظالم که تمام توانش را گذاشته تا با مردمانش بجنگد؛ و چه زبونید شما که اینگونه دستتان را به خون ملت آلودید، جیبتان را از مال ملت پر‌کردید و گستاخانه می‌تازانید. تنها آرزویم بودن در روز نابودی شما حاکمان رذل است. من فرزندی ندارم چرا که از زندگانی بخشیدن به فردی در این مملکت شرم دارم اما امیدوارم دوران شما بزودی بسر آید و اشک شوق دیدگان معصوم و ستمدیده‌ی مارا بشوید. کاش زودتر همرتان بسر آید. کاش آن روز باشم و ببینم و بخندم و شادی کنم. 

۲ نظر ۲۶ آبان ۹۸ ، ۲۰:۵۰
آنی که می‌نویسد

دوره‌ی شما هم تموم میشه. همیشه مردم رو دست کم گرفتید. با خفقان و خشم ترسونیدشون. همیشه خواستید ملت بره‌هایی باشند و شما چوپان این گله اما تا به کی؟ واقعا فکر می‌کنیم ظلم و خفقان چقدر دووم داره؟ اینترنت رو قطع کنید جلوی صحبت‌های رودرروی ملت رو که نمی‌تونین بگیرین! جلوی کلاس‌ها و دانشگاه‌ها رو که نمی‌تونین بگیرین! این ملت بمب انرژیه، خودتونم می‌دونید و ترسیدید، کافیه یه جرقه بزنه تا دودمانتون رو به باد بدیم. بالاخره صدامون رو تو گوش تک به تک‌تون می‌کنیم، بالاخره صدای ما رو می‌شنوین و می‌بینین که ما بره‌های گله‌ی شما نیستیم، ما گرگیم که با خودتون می‌جنگیم. بره‌ها اون آقازاده‌های مفت‌خورتونن که جیبشون رو از زحمت و دسترنج و منابع کشور ما پر می‌کنین. همه‌تون رو خفه می‌کنیم. دودمانتون رو به باد میدیم. ترسوهای بزدل. بدبخت‌های بی‌پدر و مادر. دین رو به نیزه کردید و عمروعاص‌طور دارید جولان میدید. نوبت ما هم میرسه. حق پیروز میشه. ما بالاخره حقمون رو از شما خونخوارهای فاسد می‌گیریم. لعنت بهتون و دودمانتون.

۰ نظر ۲۶ آبان ۹۸ ، ۱۰:۱۵
آنی که می‌نویسد

حاکمیت ترسو همیشه پشت سانسور و خفقان مخفی می‌شه. الان ۲۴ ساعته نت قطع شده و ما نهایتا تحت شبکه‌ی اینترانت به سایت‌های داخلی راه داریم. چرا؟ چون بنزین رو گرون کردن، چون بار معیشتی خانواده رو بالا بردند، چون بنزین سه برابر یعنی باقی چیزها شش برابر. چون کم‌بود بودجه رو قرار هست از جیب ما مردم بگیرن، چون عرضه‌ی اداره ی یک نونوایی رو هم ندارند، چون آقازاده‌هاشون تو کشورهای خارجی و بالای شهر تهران با ماشین‌های آنچنانی ویراژ میدن و ما ملت باید جیبشون رو پر کنیم و کمرمون هربار تا بشه زیر بار فشار اقتصادی. چی می‌خواین از ملت؟ آهای بی‌ناموسا! چتونه؟ پاتون رو از رو خرخره‌ی ما بردارین. جرممون چیه تو کشور تحت حاکمیت فساد آلود شما بدنیا اومدیم؟ لعنت بهتون، لعنت به تبارتون، لعنت به پدر مادرتون که کاش شما رو به دنیا نیاورده بودند. بس کنید. گورتون رو گم کنید. ما ملت ازتون متنفریم. لعنت لعنت لعنت

۱ نظر ۲۶ آبان ۹۸ ، ۰۹:۳۹
آنی که می‌نویسد

اولین برف امسال بارید. صبح پاشدیم رفتیم لویزان و کلی عکاسی. برف تند و پرهیجان می‌بارید، مردم تو اتوبان‌ها به گرونی بنزین تحصن کردند و نت قطع شد. حالا فقط اینجا و چند آب باریکه‌ی دیگه راه ارتباطمون به بیرونه، و کدوم بیرون؟ محصوریم تو خونه‌ها و کشورمون. دارم فکر می‌کنم از ۸۹ که میرحسین و کروبی و رهنورد تو حصرن چی می‌کشن! چقدر حصر سخته، محدودیت نفس‌گیره، خدایی‌ام که نیست بریم در خونش شکایت. به حال خودمون ول‌شدگانیم، تو برهوت دنیا، بدست یه مشت خونخوار و قدرت طلب. تف تو این نظام و دار و دسته‌ش بالا تا پایین.

۰ نظر ۲۵ آبان ۹۸ ، ۲۱:۲۰
آنی که می‌نویسد

میلی به زندگی ندارم، از خودکشی و مرگ می‌ترسم فلذا به خواب پناه میارم. از صبح تا حالا که ساعت ۳ بعدازظهر هست خوابم. فقط پاشدم صبونه و نهار خوردم و باز خواب. حالم بده و میلی برای ادامه ندارم. همه‌ش هم بخاطر رفتارهای اخیر میم هست. سرد و بی‌حوصله شده. خوابم میاد. باید برم به علم مردگان .

عصر بخیر 

۰ نظر ۲۴ آبان ۹۸ ، ۱۵:۰۱
آنی که می‌نویسد

با اینکه به شدت دلم عاشقی می‌خواد اما پوچی کل ماجرا داره بی‌میلم می‌کنه. عشق جز هیجان هورمون‌ها برای برانگیختن میل جنسی نیست. دلم ح رو می‌خواد اونم بخاطر هیجانش و خب دوسش داشتم. چرا؟ چون دوسم داشت. چرا؟ بخاطر میل جنسیمون بهم. بسه مری تو دیگه اونقدر تجربه از سر گذروندی که خوب بدونی اینها همه هیچ و پوچ‌اند. بدونی تهش هیجان و دلمردگیه. استاد بهم گفت قمار بازی، خوب قماربازی. فکر کردم اگه قمار باز نبودم به زندگی ادامه نمی‌دادم. اگه الان زنده‌ام صرفا بخاطر اینه که بنمانده هیچم الا هوس قمار دیگر... و لعنت به من. میدونمم خوب نمی‌شم. منتها باید یادم بمونه غافل نشم که همه هیچ و هیچ ... 

۱ نظر ۲۳ آبان ۹۸ ، ۰۷:۵۰
آنی که می‌نویسد

تو وضعیتی بسر می‌برم که هیشکی دوسم نداره. البته احتمالا غیر از میم.نگران دلشونم، دل تک به تکشون، که الان کی اون توه. و بقول مادرجون پوووف. زیادی باورت شده بود که زمانی تو اون توها بودی. نه بابا جون تو از ابتدا برای هیشکی هیچی نبودی.

۰ نظر ۲۰ آبان ۹۸ ، ۲۳:۰۴
آنی که می‌نویسد