دیشب خواب سمیه و استاد رو دیدم و چه خوش بود. از دیشب ذهنم معطوف شده به س و راستش امیدوارم خبری از سوی او باشد. دوستش دارم و بچهی دلنشینیست. چرا اینقدر پیله کردی به بچهها؟ راسنش بین همسن و سالهامان آدم دلخواه و دلچسبی نمیبینم. همه مغموم و افسرده و نهایتا حشریاند و اهل دل نیستند.
امروز میم رفته سرکار و من ماندهام تا در خانه با خودم تنها باشم و خلوت کنم. کمی افسرده حالم. درضمن رژیم دکتر کرمانی را هم شروع کردهام. کاش لاغر بشوم.
فعلا همین. منتظرم نت وصل بشود ببینم آیا س هم منعطف شده؟ نشانهای در او مییابم یا که ذهن من هرز گشته. احساس میکنم آنچه بین ما خواهد گذشت شبیه آ خواهد شد.
خسته و افسرده حالم. برم بخوابم و به خواب پناه ببرم.