چه باید گفت به دلی که تنهایه؟
امشب غرقِ ابوعطای شجریان، دلم رفت پیِ یاری، که یار نه لااقل رفیقی، و رفیق هم نه حتی شده یک اکانتی که ابوعطا را برایش بفرستم و ببیند و جوابم دهد: به!
اما نبود. هیچ کس نبود. اما یکی بود.
مچ خودم را گرفتم، راستش دلم داشت روضهی کربلا میخوند. روضهی زینب، روضهی حر، روضهی عباس. آمادهام به پقی اشکم بریزه.
بله من تشنهام. تشنهی یار، رفیق، همکلام، همموسیقی. و خب راستش در عالم امکان جز خدا و زینب و حسین چه کسی را میشود اینجور پرستیدنی دوست داشت؟ عشق چه کسی سیرابت میکند؟
میدانم که تهش کم میآورم، راستش میدانم آدمِ عقلانیت نیستم. این روزها پرم از شک به بیخدایی و بیمعنایی. این روزها تشنهی ایمانم. نمیدونم از نوسانات هورمونیست یا تنهاییای که هر روز دارد عینیتر میشود؟
میدونم که راهش عقله، اما عقل شکاک من که بند نمیشه!
تهش اما پشیمانیست، میدونم. من این راه رو با خون دل اومدم. درد کشیدم تا خدا رو کنار گذاشتم، عمرم وا دادم تا ترک اعتیاد کنم.
ن، من برنمیگردم!
پس دلم چه؟ ابوعطا، حسین، زینب، محرم ....
دلم چه کند پس؟
نمیدونم. مدارا کن. مراقبش باش.
اما پابندش نشو.