اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

۱۳ مطلب در دی ۱۴۰۲ ثبت شده است

ختم امروز. ده بار خواستم تا آرنج دستتم رو بکنم تو دهنم تا خودم و زندگی و هرچیزی رو بالا بیارم. بعد خیلی شیک اون لالوها یه حس مسرتی دست میداد و خوش می‌شدم، خیلی کوتاه و مختصر بود اما عجیب بود واقعاً!قشنگ ویداست اسکولمون کرده! منی که می‌خواستم دنیا نابود شه، و نه فقط خودم، یهو از یه حال خوبی سرشار میشدم. این اگر اختلال قطبی نیست پس چیه؟ دهنم به فا... رفت از اینهمه فراز و فرود. از اینهمه نوسان. قشنگ حسم اینه که هزار تکه شدم. انگار اون شهاب سنگه اومده خورده به وجود من.

و بعد؟ و بعد اینکه آینه شکست و هزار تکه شد و باز در هر تکه‌اش عکسِ منه.

هوق.

۰ نظر ۰۷ دی ۰۲ ، ۲۲:۲۵
آنی که می‌نویسد

یه جوری حالم بده که هیچ جوری نمی‌تونم وصفش کنم.

به هر صدا، بو، نور، و هر چیزی که قرار بدنم احساس کنه حساسم. اینجور که انگار داره تهاجمی بهم میشه، تجاوزی به حریمم. حتی می‌خوام از درونم هر چیزی رو بریزم بیرون. معده و روده رو تخلیه کنم، حتی نمی‌خوام بذاقم از گلوم پایین بره.

 

چرا اینجورم؟

نمی‌دونم.

به خودکشی حتی فکر هم نمی‌کنم؛ فقط دلم می‌خواد یه شهاب سنگی بیاد بخوره به زمین و همه‌ی زمین رو متلاشی کنه.

چرا نباید ما در اون برهه‌ی خاصی باشیم که شهاب سنگی بیاد این سیاره‌ی مزخرف رو تکه تکه کنه؟

 

 

۰ نظر ۰۷ دی ۰۲ ، ۱۰:۰۰
آنی که می‌نویسد

یه بغضی تو گلوم هست که فشرده می‌کنه، هم گلوم رو و هم خودم رو.

نمی‌دونم چیه؟ دلم داستان می‌خواد. دلم درد می‌خواد. دلم خواستن می‌خواد. دلم یخ زده. باید اسب تورین ببینم. آره باید اسب تورین ببینم. گمونم تنها علاج این فشردگی در گلو رو با اسب تورین بتونم تسکین بدم. دلم نمی‌دونم چی می‌خواد. شاید واقعا فقط داستان. همینقدر که داستانی هرچقدر هم مسخره بنویسم. مشخصاً منظورم از داستان یه زندگیِ خیالی و غیرواقعیه. یه چیزی بگم، از چیزی بگم که اگرچه نیست ولی باحال بود که می‌بود. 

حالا این دروغ باحال چی باشه؟ چی بگم که داستان خوشایندی باشه؟

تا میام فکر کنم به هر داستانی می‌بینم تمش عاشقانه و خودمحورانه و خودشیفته‌طوره.

چیه بابا! برو خودت رو درمون کن.

روانی.

۰ نظر ۰۳ دی ۰۲ ، ۲۲:۲۱
آنی که می‌نویسد